وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

سد...!!! پندآموز

سد...!!!

شما باشین بر میدارید؟

در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد

. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و … با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت . نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در ان یادداشت نوشته بود : ” هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد

دریا...

 گَرد دِل خَوم هاتِمـه دیـوان تو دریـا
خَوم دامَه سه دَس موج پریشان تو دریا

هیور تو دلم خسته ری و هاتمـه لادو
تا هر چـه دِرِم بیلمـه داوان تـو دریــا   

 

شعری ازآقای پروینی  

باتشکراز محمد مهدی عزیز 

برای خوندن بقیه شعر ادامه مطلب را کلبک کنید

    

 

ادامه مطلب ...

دوتا دوبیتی از دو شاعر خوب کلهر زبان...

وه تن  هه ر  شه و  که سیگ  ها  له خه ویلد  


ک   یاد  ئه یو   چه راخان   که ی    شه ویلد 

  

ت  بیوش  ئه ر  دووس  ئه یو  دیریدو  راسه   

 

ئه ڕا   چوه  ئه کس  م  ها  له  چه ویلد؟!

دوبیتی از خانم نوشین حاتمی  

   

 

روژان و شه وان ،هایده ناو چه وم   

 

جور گران چشتی، هایده وه ر قه وم  

 

ت خو بی خه وه ر، هیشتیده م وه جا   

 

ئرا وه بی ده نگ ،ت تییده خه وم

دوبیتی از آقای جلال کوهی  

 

جوانی...!!!

  سحرگه به راهی یکی پیر دیدم  


       سوی خاک خم گشته از ناتوانی    

   

                  بگفتم: چه گم کرده‌ ای اندرین راه؟   

                     بگفتا: جوانی، جوانی، جوانـــی ...                       
                                                      (ملک الشعرای بهار)   


تئوری شن...! داستان پندآموز...

مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد.

او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد.

مامور مرزی میپرسد : « در کیسه ها چه داری؟». او میگوید «شن»

مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت میکند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد.

بنابراین به او اجازه عبور میدهد.

هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...

این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمیشود.

یک روز آن مامور در شهر او را میبیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او میگوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟

قاچاقچی میگوید : دوچرخه!   

بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل میکند...

لالایی های بابا...

ترانه سرا:افشین سیاه پوش

لالایی هام یادت نره **   چه قدر برات قصه بگم×× دوباره خوابت ببره ** چقدر نوازشت کنم
تا تو به باور برسی ** این دو تا دستای منه ××  تو اون روزای بی کسی 
 وقتی بابای قصه هات خم شده پیش روی تو  ** اگه چروک صورتم می بره آبروی تو 
لالایی هام یادت نره**    لالایی هام یادت نره**   
بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره   ** بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره
ازاون روزا که مشت من با دست تو وا نمی شد  ×× تو خواب و بیداری تو هیچ کسی بابا نمی شد
اون که تو اوج خستگیش خنده رو لباش بودی ×× شب که به خونه می رسید سوار شونه هاش بودی
لالایی هام یادت نره××× لالایی هام یادت نره
لالا لالا گلکم لالایی کن دلبرکم××× خواب پریشون نبینی ای غنچه بانمکم
لالا لالا گلکم لالایی کن پسرکم××× چشماتو گریون نبینم گریه نکن دردونکم
لالایی هام یادت نره××× لالایی هام یادت نره
بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره×× بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره
بابا اگه دلش پره از دست دنیا دلخوره××× امون زندگیش تویی وقتی که غصه میخوره

 

نامه یک ریاضیدان به عاشق خود...

عزیز جفاکار به بطلمیوس سوگند که نیروی عشقت کسر عمرم را معکوس نموده و به خرمن هستی ام اّتش زده است. انگار عمر من تابع وفای توست. قامت رعنایم از هجر تو منحنی شده و تیر عشقت همچون برداری که موازی اّرزوهایم تغییر مکان داده باشد، قلبم را ناقص ساخته است.

شب های فراق که با حرکتی تناوب مانند مکعبی این رواّن رو می شود، چنان نحیفم ساخته که هرگاه به مزدوج خویش دراّیینه می نگرم خیال می کنم از زیر رادیکال بیرونم اّورده اند .

دردایره عشقت اسیرم و مرکزی نمی یابم که اّنی فارغ از خیال تو معادله n مجهولی زندگی ام را حل کنم

روش فیثاغورث را به خواب دیدم که از وجود سرگشته ام مشتق میگرفت، خدا خدا کردم که ریشه ای نیابد تا همیشه سیری صعودی به سوی تو پیدا کنم. اما ناگهان خیال کردم که تابع نیستم و چون این سخن با وی در میان نهادم فرجه لب هایش به مسطحه 90 درجه ازهم به خنده ای جنون اّمیز گشوده گشت و گفت : «ای حیران وادی سینوس عشق مگر ندانی که پرانتز وجودت بستگی مستقیم به تغییرات دل معشوق دارد!؟»…

لذ ا از بی خبری خویش معذرت خواسته از محضرش بخشایش طلبیدم .

هر شب چون پلکهایم به هم مماس می شود و حدی به بی نهایت می یابم تو را می بینم با زیبایی و سینوس به قوه n به سویم میل داری و زمانی که شکل به علاوه پیدا می کنم درمی یابم که منحنی های اّرزوی من و وصال تو نقطه ی برخوردی ندارند ولی شاید براساس هندسه ی اقلیدسی مانند دو خط موازی باشند که در بی نهایت به هم می رسند .

اَنگاه که بر محور تانژانت ناامیدی سرگردان هستم عشقت برایم مبدأ امید‏‏‏ است و زمانیکه از کسینوس های بی وفاییت فاکتور می گیرم از کروشه رخسارت چشمکی دلفریب به وفای مجهول و ممتنع نویدم می دهی .

اوه ! دلدار بی وفا زمانی که اپسیلن های وعده های تو را در بی نهایت های امیدهای خود ضرب می کنم و از بی وفایی و جفاهای تو به تعداد نامحدود انتگرال می گیرم بازهم خوشحا ل هستم چون حدی دارد و جهت باقیمانده هنوز مثبت است .

زمانی که در می یابم صورت کسر وصالت صفر شده و امید من برابر هیچ خواهد شد و قطره های اشک با تصاعدی هندسی برانحنای گونه ام نزول می کند، اما امیدوارم که جدول جفایت غلط باشد. اما افسوس حتی با حساب احتمالات هم امید وصلت از محالات است. دیگر بیش از این به فرمول وجودت دست نمی برم اما امیدوارم که تالس بزرگ، دل سنگینت را نسبت به من نرم نماید و بیش از این محتاجم نسازد که در لگاریتم اندیشه بدنبال اندازه ی تقریبی وفایت بگردم

بخشنده مهربان...!!!

روی پرده خانه کعبه این آیه از قران حک شده که 

 

 

نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ 

 

بندگانم را آگاه کن که من بخشنده مهربانم   


"و من هنوز و تا همیشه به همین یک آیه دلخوشم ..."   


قسمتی از دیالوگ سریال تولدی دیگر...

شوکت‏(مادر):تو پیشونی من چی می بینی‏

جعفر‏(پسر‏)‏:آخه من چی بگم ‏

شوکت:بگو چی می بینی ‏  

جعفر:وقتی بهشت زیره پاته وای به حال پیشونیت 

 

 

 

دلا نزد کسی بنشین... مولانا

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هرسو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

(مولانا)

 

استاد شهریار....پیرم و....!!!

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند                         بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند

همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست                   طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن                  با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز                    چشم پروین همچنان چشمکپرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهرهی شیطان هنوز             با همان شور و نوا دارد شبانی میکند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان                          با همین نخوت که دارد آسمانی میکند

سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز                  در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من                       خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند

بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی                         چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند                      آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند

می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان                       دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید                              ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند                

شهریار

بوسم کــف پایی که به کویـــت گذرد....!!!

   

   

    

  ای دل  ار عشـرت امـروز به فـردا  فـکنی       

 مایه ی نقد بقا را که ضمان خواهد شــد؟   حافظ

                                                                  

کیوزه‌ێ که و..... جلیل آهنگر نژاد

 

کیوزه‌ێ که و 

جه‌لیل ئاهنگه‌ر نێژاد (جلیل آهنگرنژاد )  

ئه‌گه‌ر شکیا کیوزه ێ که‌وێ ، 

ئه‌گه‌ر دڵد ته‌نگ بیو  شه‌وێ ، 

سه‌رێ بکیشه ئاسمان 

وه به‌رزیه‌یل که‌شکه‌شان 

هساره‌ێ وه ته‌نیا دیونی 

خه‌نه‌ێ وه ریو دنیا دیونی 

دیونی « هشار هشاره» سه 

دنیا وه‌فر  و  په‌ژاره سه 

ئه‌ما یه‌کێ ئاساره سه 

راێ ئێ شه‌وه‌یله چاره سه 

ادامه مطلب را کلیک کنید

ادامه مطلب ...

چند ضرب المثل کلهوری...

*دارِ گُیوژ،لَه  هاوسای گَه ن  خاس تِرَه:درخت زالزالک از همسایه ی بد بهتر است .

توضیح:این مثل اهمیت و جایگاه همسایه را می رساند.

سَه گ  وَه   خاوه ن   مالَه و   حِرمَه تِی   گِرِن:حرمت سگ را به خاطر صاحبش می گیرند.

توضیح:اگر انسان خودش قابل احترام و با شخصیّت باشد باعث می شود که به اطرافیان او نیز (هرچند که لایق هم نباشند ) احترام گذاشته شود.

*گُنا کار دَه ر  چِی  لَه  تافِ دَو        بِی گُنا گیر هات لَه  شیرن خَو:گنا هکار با دویدن سریع در رفت و بی گناه در وسط خواب گرفتار شد.

توضیح : زرنگی و دررفتن شخص گناهکار و تنبیه شدن و مکافات شخص بی گناه را به جای او می رساند   

 

 

  با تشکر از دوست خوبم  یحیی صادقی

داستان پندآموز...بنی آدم اعضای یکدگرند....!!!

بنی آدم...!!!

شما چه درسی میگیرید؟

مﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ:   

ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ، ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ:  

ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ | ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮﻱ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ | ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ
 

به ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ ،ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍﺑﺨﻮﺍﻥ!
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻲ ؟ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻲ ﺣﻔﻆﻛﻨﻲ؟!
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:ﺁﺧﺮ ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ،ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﺪﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ
ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢﺑﺒﺨﺸﻴﺪ
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ، ﻫﻤﻴﻦ؟! ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ!
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:  

ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻲ ﻏﻤﻲ | ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪﺁﺩﻣﻲ.................  

کاش آن یکی در هزار هم که بین معلمان فداکار وزحمتکش که از کنارمشکلات بچه ها ساده میگذرند نیز   

به خود آیند و بدانند که معلم وبچه ها از هم جدا نیستند وهردو از یک جامعه اند...!!!

مله نی....

    

    

    

هه نای له  ریو  مه یل  جلا  ده ی وه  خوه ی**** دله گه م  ئه و  ریو  تاش  به رزی  سه رکه ش نه ی...  

هه نای  واز  که یدن  پیچ  زلف  له  قه ی**** پیچ  پیچه  جو  پیچ  ریه گه ی  ملیه نه ی..!  

قه صه مد  وه  ئاو  تیه نی  زه ینل خان**** قه دیم  ته فریگای  ئیل  به گی  خانان...  

یاگه ر  وه  سه ردی  ئاوه گه ی  سه رگوو**** یاگه ر  وه  به رزی  تاش  که چه ل کو...  

دلم  ئه زره ت من  پرچ  له و لاوه**** ده خیله م  شه مال  بشه ن  له ی  ناوه.....  

ته مه  لیوول بی  ده س  شه ماله ی  واوه...!!!    سعید عبادتیان

چند عکس دیگر از چله گیلانغرب...

       

  

ت  به‌رزید و بڵین جوور ده‌روه‌ن ئاوى***    ت خاون ملیه نید و  داره  ناو ی  

چله‌ید و هایدنه‌‌و خوار« قه‌لاجه‌»**** له شیرینی هه جوور ئاو «ویاری»

 

      

ت به‌رزید و به‌ڵین جور په‌ڕاوى **** ت  خاوه ن  ملیه نید و  داره  ناوی

چله‌ید و ه‌هایدنه‌ و بان گیه‌لان و **** له شیرینی هه جوور ئاو سراوی

      

په‌ژاره‌د ها له‌ گیانم جوور جاران **** یه خد  هاله  سقانم  جوور  جاران

ڕه‌نگم زرده‌ له‌ دویرى چاوه‌گاند **** خه مین  چیو  ئوره گانم جوور  جاران

      

ڕه‌‌نگینه‌  ئاسمانیل  چه‌‌ویلد **** چیو  سه ونزه  دارسانه یل  چه وه یلد..!    

 

خودا زانى فه‌ره‌  به‌رز و بڵینى **** هه ساره ی  که ش که شانه یله  چه وه یلد...

مه هدی قاسم نژاد

داستان خر و زنبورها...پند آموز...!

داستان خر و زنبورها، در مواقعی، داستان ماست!
در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا، گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد.

خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید : « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»

ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است.

ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.»

خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم.

ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: « قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است ؟»

ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: « می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است که، در این ماجرا، با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است»

چاره نیوس...

در دیار من منطقه کلهور، فرهنگ پدران و گذشتگان را که می نگری نکات جالب و شنیدنی و پند گرفتنی بس زیاد است.  

در این میان نکته ای توجهم را جلب کرد خواستم اینجا بنویسم ونظر عزیزانی که بازدید می کنند را جویا بشم ونکات کامل کننده ونظرات و نقد آنها را ببینم والبته دقیقا با نام خود آنها در همینجا خواهم آورد.  

کلمه "چاره نیوس" بسیار در فرهنگ منطقه گیلانغرب و اطراف بکار رفته.  

به صورت های مختلف .به صورت ضرب المثل. به صورت شعر. و...   

مثلا "چاره نیوس"."چاره  شه ر"  "بی چاره" "چاره  چه فت"  .... 

  

یا به صورت ضرب المثل "هه رکه  خووه یو  چاره ی"....  

 

یا در شعرهایی مانند:  

چاره نیوس  بنیوس  کی  وه  کی  ره سی*******واده ی  م  نایدو  بیووده  چه پ  ده سی   

ئگه ر  میلد  هه س  له  سه ر  سراوی*********بوه س  ئخد دل  وه  تکی  ئاوی  

یا:  

ره نجی  م  کیشام  فه رهاد  نه کیشا******* هه یف  که  چاره  نیوس   چاره م  گه ن  نیوسا   

 

بان  بچیم  وه و ره گ  ئاویل  مه یون  جه م******چاره  نیوس  بیونیم  گلیه ی  لی  بکه م 

چاره  نیوس  کوور  وای  غه له م  نه گری  وه  ده س*****تا  دی  نه نیوسی  به د  له  باره ی  که س  

 

و خیلی جاهای دیگر که استفاده شده......    

لطفا نظر ارزشمند خود را در مورد ریشه کلمه، علت بکار گیری زیاد آن،هم واژه های آن،مطالب کامل کننده . نقد های سازنده وباارزش خود را بنویسید.

جالب وخواندنی...پنداموز...

"از فردی نقل شده است که :
خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند.
تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند، ابتدا و انتهای کلاس که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی.
هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران هم دوره اش بود.
هر وقت این خانم سر کلاس حاضربود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت:استاد همه حاضرند!
و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت:استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده!
در اواخر دوران تحصیل ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند.
امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است:
هیچ کس زنده نیست ....

همه مردند"

بدون شرح...

هاریه ای  از علی سهامی

 

سروه نی لاره شیرن،مانگ شه واره شیرن  **   شیوه ی شکاره شیرن،شیرین شاره شیرن   

 

زولف،په شیو و لوو لوو،چه و، هه چاویل ئاهو  **سیف و گولاو و لیمو، باخ ئه ناره شیرن 

 

«سه رمه سه» له ی هنازه و،دیوه ت سه ر «سه یازه» و * *وه ختی ری که ی وه نازه و،که وک نثاره شیرن  

 

جفته چه وه یل که و که و،حه سره ته من تگی خه و  ** ئیوشی وه «کافریگه و»،مینگه نواره شیرن  

 

یه کله  سواره شیرن،نوگول  شاره شیرن**په لوه چ داره شیرن،ئه تر وهاره شیرن    

 

*******************************************  

و...این شعر زیبا از خانم مهوش سلیمان پور    

دلم شکیایه  بیل  بوارم

 

 تووام ریشه ی خه صه ل ه بن درارم 

 

مه گر بوودن ت خوه د نییده کنارم 

 

 ده س ته نیا بنوور چیو له نگه کارم 

  

چند ضرب المثل کلهوری...

- چَه میا  گُووچان، َنه چَه میا  ساچو:خم خورد عصا،خم نخورد چوبدستی.

توضیح:در هر صورت بی استفاده نخواهد بود واز آن استفاده خواهد شد.

- مَه یدان  خالیوو  خه ر  کُوری  بِدَه و:میدان خالی و کره خر بدو .

توضیح : افراد پست و کم ارزش میدان را خالی دیده اند و دارند خودنمایی و یکه تازی می کنند   

- میمان خُوَه شی  لَه  میمان  نات  خاوِه ن مال  ئه و  هه ر  دِگیان:مهمان از مهمان خوشش نیامد صاحب خانه از هر دوی آن ها .

توضیح : دو میهمان تحمل هم را ندارند و صاحب خانه تحمل هیچ کدامشان را .  

ممنون از دوست خوبم استاد یحیی صادقی

سرباز... پندآموز...

این داستان در مورد سربازی است که از جنگ ویتنام به خانه برمی گشت. او از سانفرانسیسکو به خانه زنگ زد : "مامان، بابا من دارم میآم خونه، ولی یه خواهش دارم : من دوستی دارم که می خواهم او را با خودم بیاورم." و آنها پاسخ دادند : "از ملاقاتش خوشحال می شیم." پسر ادامه داد : "یه چیزی هست که باید بدونید. او در جنگ به وضع ناجوری آسیب دیده است. او در منطقه پر از مین قدم می زد و یک بازو و پای خود را از دست داده است. او جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که او با ما زندگی کند." "ما متأسفیم پسر. شاید بتونیم کمکش کنیم که جایی برای زندگی کردن پیدا کند." "نه مامان و بابا، من می خوام او با ما زندگی کند." پدرش گفت : "پسرم تو نمی فهمی چه می‌خواهی، تحمل شخصی ناقص برای ما بسیار مشکل و دردسر آفرین است. ما زندگی خودمان را می کنیم و نمی توانیم اجازه بدیم شخصی مثل این زندگی ما را تحت تأثیر قرار دهد. من فکر کنم که بهتر، تو تنها بیایی خونه و این دوست را فراموش کنی، او راهی برای زندگی خود پیدا خواهد کرد."در آن لحظه پسر تلفن را قطع کرد و والدینش چیز دیگری نشنیدند. چند روز بعد آنها تلفنی از پلیس سانفرانسیسکو داشتند. پسرشان پس از سقوط از یک ساختمان مرده بود. پلیس اعتقاد به خودکشی داشت. والدین ناراحت و اندوهگین به سانفرانسیسکو شهر مورگیو رفتند تا جسد پسرشان را شناسایی کنند. آنها وی را تشخیص دادند با یک پا و یک دست.

جالب... و... خواندنی....

one : if you dont go after what you want you will never have it
two: if you dont ask ,the answer will always be no
three : if you dont step forward ,you will always be in the same place

ترجمه:

1- اگر بعد از اینکه چیزی رو خواستی ، هیچ اقدامی نکنی ، اون چیز رو هیچ وقت نخواهی داشت!

2- اگر سوالی که تو ذهنته نپرسی ، جوابش همیشه "نه" خواهد بود!

3- اگر به طرف جلو حرکت نکنی، همیشه همونجا که هستی ، خواهی بود!

.............!

خــــنـــــــــــــــــــــده هایم ،،،
 

شـــــــکلاتی شـــــــــــده اند!
 

زیــــــادی خـــــالـــــــــــص ...
 

تـــــــــــــــلخ ِ تـــــــــــــــلخ...

نکته...!!!

یادمان باشد...

 شاید شبی آن چنان آرام گرفتیم که دیدار صبح فردا ممکن نشود ..

 پس به امید فرداها محبت هایمان را ذخیره نکنیم ...!!!