ئةگةر
بچی کةی تیةیدنةو، شةونم بان وةلنگ سةوز
ئةزرةت پةلوةچةیل وشک، زکر زوان
وةلنگ سةوز
من خو زانم پایز تی و وة بی منةت وا بةیدةمان
بیلا دةرد تو
بکةفی هةر شةو له گیان وةلنگ سةوز
عبادتیان
درختان. خش خش پاییز کردند.
و دل را مست و شورانگیز کردند.
صدای ناله ی برگ از جدایی.....
جهان را از خدا لبریز کردند.......
م-سلیمان پور
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی
پائیز بهاری است که عاشق شده است
... فصل انتظار........ پاییز....... انتظار برای دوباره نو شدن ... نه برای خزان
خوووووووووووووووووووووش و حالدان، هموشه خوش بیون
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم