من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
مولانا
مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازدهنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و
آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.
مرد حیران مانده بود که چکار کند.
تصمیم گرفت که ماشینش را همانجارها کند و برای خرید مهره چرخ برود.
در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی.
آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند.
پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست.
هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: «خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی.
پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟
دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم!!ا
چ سخته خودت مجبور باشی بزاری بری اما.... دلت باهات نیاد
خیلی وبلاگت قشنگ و شاعرانه س بهت تبریک میگم موفق باشی
ممنون که سرزدی
سلام استاد لذت بردم از وی بسیار زیباتون
ممنون میشم شما هم بیایید وسری به وی بنده بزنید
سلام خسته نباشی برادر از وبلاگ صادقانه و بی ریایت خوشم امد لحظاتی در لابه لای صفحاتش گشتم و خوش گذشت زنده باشی خدا تورا برای اون فرزندانت حفظ کند و همیشه سایه شما بالا سرشون باشد همتون سالم و تندرست باشید یا علی
سلام
سایته خوبی داری من دائما از وبلاگت دیدن می کنم خیلی با حال هستش
من حیف دونستم که بهت نگم شما می توانی با گرفتن کد پاپ از سایت که برات درج کردم و قالب را ویرایش بزن و اون کد را قرار بده می بینی که هر کاربری وارد وبلاگت می شه به حسابت پول می آید من این موضوع گفتم چون وبلاگت رو دوست دارم مخلصت عارف