-
گل...
دوشنبه 10 تیرماه سال 1392 00:50
بارها از کنارشون رد میشیم ... بارها لگد مالشون می کنیم... زیبایی کار خدا ... کمی دقت!! کلی لذت...! و...هزاران گل زیبای دیگر.... طبیعت چله گیلانغرب .... آباد باد سرزمینت ...
-
داستان پندآموز...
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 19:38
یبار یه پیر مرد که خیلی پیر شده بود و میترسید که بچه هاش ازش نگهداری نکنن خیلی غصه میخورد .... عروس کوچیکش که اتفاقا دختر عاقل و باهوشی بود ازش پرسید داستان چیه؟ پیر مرد گفت میترسم بچه ها بندازنم بیرون از خونه و ازم مراقبت نکنن عروسش گفت خب یه کاری میکنیم یه جعبه ی کوچیک بردار و توش چند تا سنگ بنداز بعد در جعبه رو یه...
-
آفتاب پشت شیشه..... هاشم کرمی
جمعه 7 تیرماه سال 1392 23:29
بالبی سرخ ودو گیسوی پر از تاب وشکست... * بهار دل ربای دل چو سنگم...؟ رفت با نازو ادا، خنده به لب! جزوه بدست... * خم زلف تو کی آید به چنگم...!؟ بعد از آن روز همه عرش نشینان گفتنند: * رقیبانم همه با بخت رهوار.... حوریی گم گشت و قاطی مردم شده است...!!! * و من خواهان تو با بخت لنگم...!!! *************************** *...
-
گره گشا...!!! داستان پندآموز
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 23:39
اطلاع حاصل کردن از حکمت کارای خدا زیاد آسون نیست ..... حکایتی از مولانا پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم میکرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی...
-
دو تا دوبیتی زیبا از سعید عبادتیان
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 23:22
له جی گوڵ وههارهگان ت بخهن له جی مانگ و هسارهگان ت بخهن له جاێ تمام داوڵهیلْ م گیرم له جی دهم ئنارهگان ت بخهن سهوزه چؤ وههار ڕهنگ ڕهنگهو بؤده چؤ مهل تهنیا بێ دهنگهو بؤده نیهزام ئڕا چوه دڵ تهنگهو بؤده وهلێ ههرچێ ههس قهشهنگهو بؤده!
-
چند نکته از کتاب کوچک نکته های زندگی...
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 19:51
هرروز به سه نفر اظهار ادب کن... حداقل سالی یک بار طلوع آفتاب را تماشا کن... در هر بهار گلی بکار... با صمیمیت دست بده... در چشم دیگران نگاه کن... از عبارت ؛متشکرم؛ به وفور استفاده کن... اول سلام کن... کم تر از درامدت خرج کن... کتاب خوب را بخر حتی اگر نخوانی... خود را و دیگران را ببخش... ......... اچ. جکسون براون
-
واده ی وه هار...
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 12:14
هه ر وه خت کوله و بیو شه وار بی په ی... روژیار گه نه هیز که می دا وه خوه ی... شکیا کولی ته ووق سه رمای په یا په ی... له نو چیووزه کرد سیف و دار به ی...؟ ئه وسا دی بزان واده ی وه هاره... واده ی هه لپه رگه ی به رزه چناره...! ************************* ************************ برای خواندن بقیه شعر و دیدن عکس های زیبایی از...
-
چند ضرب المثل کلهوری...
شنبه 1 تیرماه سال 1392 23:32
- خُدا یَه ی دَه ر بَه سِی ،شَه ش دَه ر وا کَه ی: خدا یک درب را می بندد شش درب را باز می کند. توضیح:معادل این مثل را در فارسی گویند:خدا گر زحکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری. - خُیونِی ئرا دَه رمانِ گَه ری خاسَه: خونش برای درمان بیماری گری خوب است. توضیح:آدم کثیف و ناپاکی است و همه به خون او تشنه اند. - فِچ فِچِ...
-
قضاوت...!!! داستان پندآموز
شنبه 1 تیرماه سال 1392 23:21
کار سختیه قضاوت .... زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: «لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.» همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباسهای...
-
دیوانه و احمق...!!! داستان
جمعه 31 خردادماه سال 1392 23:56
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه مولانا مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازدهنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره...
-
بهار زندگی...
جمعه 31 خردادماه سال 1392 23:41
-
فقط خواستم کمی از گرمای چند روز اخیرو کم کنم...!!!
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 02:12
-
چله-گیلانغرب- "قلاجق"
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 01:54
-
چله-گیلانغرب- بان گردل
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 01:49
-
تست...!!! داستانی پندآموز
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 00:17
پسری جوان وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسر جوان پرسید: خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟ زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم...
-
پسرک... داستانی پندآموز...!
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 01:00
کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود ... و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد ... و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش... کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید...؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم. .. کودک گفت: می دانستم با...
-
پرورش روح...!!! داستان پند آموز
شنبه 25 خردادماه سال 1392 00:27
شبی از شب ها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آن که استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند ! استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟ شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم و برخورداری از لطف خداوند! استاد گفت :...
-
بزرگ...!!!
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 21:59
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند پسرک این را می داند دست می برد بطری آب را بر می دارد ... کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم " پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...
-
یک داستان پندآموز... سکه!!!
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 00:44
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند یک اسکناس هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالار فت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. بعد در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله...
-
امید...!!!
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 12:03
"دختر گوشه ی پیراهن مادر را کشید و گفت : مامان کی برام کاپشن می خری ؟ مادر به چشمان معصوم دختر نگاه کرد و گفت : هر وقت برف بیاد . دختر امیدوارانه به دانه های ریز برف نگاه کرد . گوشه ی پیراهن مادر را کشید و گفت : مامان داره برف میاد بریم کاپشن بخریم ؟! مادر این بار به عکس پدر، روی تاقچه نگاه کرد و گفت : الان که...
-
ماهی...!!!
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 11:35
ماهی به آب گفت: بی تو میمیرم آب خواست امتحانش کنه گفت: میرم به حرفات فکر میکنم! رفت و زود برگشت اما ماهی مرده بود...
-
کلاس درس دوران کودکی...!!!
شنبه 18 خردادماه سال 1392 10:18
مدرسه ای که سال های قشنگ کودکی را در آن گذراندیم...!!! غریب و ساکت در وسط روستا.... آن هایی که سال های ابتدایی را در این مدرسه گذراندند هر روز از کنارش می گذرند ... اما حتی دیوار های در حال ریختنش را هم نمی بینند... چه غریبانه در وسط روستا.... چه بی صدا در میان هیاهوی هر روزه مردم روستا... چه بی پناه در وسط شاگردان...
-
بهار در تصویر...
شنبه 11 خردادماه سال 1392 09:59
-
چند ضرب المثل کردی کلهوری.......
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 00:32
- پِشتِ دَه سِم داخ کِردِمَه: پشت دستم را داغ کرده ام. توضیح:تصمیم قطعی گرفتن برای بر نگشتن به کاری را می رساند - بَه نِ خُویان گِریَه دانَه: نخ خود را گره زده اند. توضیح:نقاط ضعف کار را برطرف کرده اند و مقدمه کار را فراهم نموده اند - دارِ گُیوژ،لَه هاوسای گَه ن خاس تِرَه: درخت زالزالک از همسایه ی بد بهتر است ....
-
بهار در تصویر...
شنبه 4 خردادماه سال 1392 10:29
-
به بهونه روز پدر...بیاد پدر...
شنبه 4 خردادماه سال 1392 00:57
پدر لطف خدا بر آدمی زاد.... پدر کانون مهر وعشق وامداد... پدر مشکل گشای خانواده... پدر یک قهرمان فوق العاده... پدر لطف خدا روی زمین است... همیشه لایق صد آفرین است... خوشا آنان پدر در خانه دارند... درون خانه یک پروانه دارند... بیاد آرامش دوران کودکی ... زمانی که بالاترین نقطه ی زمین شانه های پدر بود... با یه فاتحه یاد...
-
وه هار هات و ت ناتی...!!!
جمعه 3 خردادماه سال 1392 00:59
وقتی کتاب جدید سعید عبادتیان "ساله یل له کیس چی" را ورق می زنی حیفت میاد این شعر زیبا ودل نشین را چندین بار نخوانی... واقعا حیفم اومد اینجا نذارم تا دوستان فیض ببرند. په نجه ی مانگ هات و له لاشاخه ی ده وار... مانگ و هساره هلات... له سه ر په چییه ییل ... له شه وق ئاگر... هزار ئاگر به ر هات و... ت ناتی...!!!...
-
گیان پیوتار...!!!
جمعه 3 خردادماه سال 1392 00:29
ده سه یل سه ردم... گه رم گه رم ، جه ره و مه یه... گیانم پیوتاره... نه که ی.... ره زم ره زم سقانم.... برزی له پاد...!!! از شاعر خوب گیلانغربی سعید عبادتیان کتاب جدید "ساله یل له کیس چی"
-
حکایت من...تو... او...!!!
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 18:13
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا ! از وبلاگ خوارزای نازنینم وحیدجووون .... بقیه مطلب خواندنیست...!!! برای خواندن بقیه مطلب ادامه مطلب را کلیک کنید من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در...
-
ضرب المثل کوردی کلهری....
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 17:26
-ئاگِرِ ژیر خُوَه لَه کوو: آتش زیر خاکستر است. توضیح:درباره شخص مکار و خطرناک به کار می رود -ئه بِیل زَه نِی بِیلِ بَه لَه خَراوَه ی خُوَه د: اگر بیل زنی بیلی به خرابه ی خودت بزن. توضیح:در کار دیگران دخالت و عیب جویی مکن بلکه به کار خودت مشغول باش. - ئمرو لَه مِنَه،سُو لَه تِنَه: امروز از من است فردا از توست....