دلم
میان سینه ام اتش به با شد
ولی تا مست رویش کشت جانم
رمید ار من کریران و جدا شد
م. سوران
میان سینه ام اتش به با شد
ولی تا مست رویش کشت جانم
رمید ار من کریران و جدا شد
م. سوران
به راه امدنت
بی تو
تارک ترین
تصویر
این شهرم
م. سوران
رسیده ام در
وجود من
غمی
ار باور است
باور نبود تو
باور هبوط عشق
و بر بر ردن در انتظار
باور تمام لحظه های بی قرار
در عشق روی مهوشت
دختر ترسایی ام
با من مدارا می کنی
منم درمانده ای بیمار ار این دل
به جانم اتشی رد کار این بخت
الهی دست غم بردار ار این دل
م.سوران
تو جان جان جانمی
من نمی کویم بمان
تو تمام بایانمی
م.سوران
چند قدمی گیسوانم
فردا تمام شهر
پر می شود
از پریشانی
من،،،،،،
م،سوزان
@mahvash135420
#م_سوزان
@mahvash135420
#م_سوزان
به راه آمدنت
بی تو،،،،
تاریک ترین تصویر
این شهرم � 🌫🌫 🌫🌫🌫 🌫
ناخودآگاه
ملکه می شود
و چه زود
یادشان می رود
مشابه آن زن
سرگرم شستن ظرف های
مهمانی دیشب است
م،سوزان
@mahvash135420
#م_سوزان
@mahvash135420
#م_سوزان
@mahvash135420
#م_سوزان
این ظرف های لعنتی
هرروز مرا می شویند
طبخ می شود روی شعله های تردید
جگرم،،
، من هر روز سرخ می شوم روی اجاق زندگی
روزگار مرا با طعمی تند
از صافی برنج های دم کرده می گذراند
تا طعم کسانی شوم که
فقط به لذیذ بودن می اندیشند
افسوس
این مطبخ دیگر با عشق مرا نمی پزد @mahvash135420 #م_سوزان
مهمانی از سکوت قرن
((صنایع شیمیایی))
را ترک می کند
و رهسپار دیار خاموشان
وادی السلام
امروز گرم است
از قدم های بانویی
که تمام راه را خدا دویده است
او که به انتهای اروزویش نرسیده
و رفت تا وادی السلام
و غریبانه کبوتر شد
@mahvash135420
#م_سوزان
سیاره ها بی هدف
مرا جوان نمی کنند
گرد آمدند میان فرقدان زندگی
افسوس
اتصال ( زهره و مریخ)
مرا شادمان نمی کنند
نسر طایر نشسته روبروی این دلم
دگر نگاهی به من
کرکسان نمی کنند
چقدر
زخم،،،،
دشنه،،،،،،
نامردمی،،،،،،،
دریغ
سیاره ها دگر مرا
جوان نمی کنند
@mahvash135420
#م_سوزان
تا چند،،، ،،،،،،،،،،،،
در غروب هر روز
یک زمستان گریه کنم
@mahvash135420
#م_سوزان
@mahvash135420
#م_سوزان
سمیه حاتمی فرد- صدای آزادی: شعر زنان در جغرافیای کُردی کلهری به اندازه شعر مردان این دیار مطرح نشده. نه از حیث کمیت و نه از حیث کیفیت. به دنبال دلایلش نمی گردم اما در این مسیر دشوار یکی دو تن از شاعران زن از همان ابتدای جریان شعر دهه ی هفتاد شمسی کُردی جنوبی گاه در متن و گاه در حاشیه ، همواره همراهانی قابل اعتنا برای جریان شعر دهه هفتاد شمسی بوده اند.
مهوش سلیمانپور یکی از این معدود خانم های شاعر است که اگر تنها همان غزل کُردی معروفش با ردیف«دالگه» می سرود، مهر تأییدی جدی بر شاعرانگی اش بود. این شاعر گیلان غربی هم اکنون ساکن کرمانشاه است و به عنوان یک کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی در این شهر بزرگ کُرد نشین به تدریس مشغول است.با یکی از همکلاسی های دوره ی ارشدش مدت کوتاهی مهمان صدای آزادی بود. گفتگوی زیر حاصل این دیدار کوتاه است:
***
از اولین روزهای ورودتان به عالم شعر بگویید.
از همان روزهای اولینی که چشم به زندگی باز کردم، گویی شعر هم همزاد خانوادگی ام بوده است. خوب است همین ابتدا با یاد پدرم شروع کنم. او آدم متفاوتی بود. با شعر ، هوره موسیقی و هنرهای دیگر ارتباط داشت . متأسفانه دنیای آن روز او را جدی نمی گرفت. شاید اگر کمی زمان به عقب برمی گشت، و یا او به دنیای همین سالها می رسید، قدر هنرش را بسیار می دانستند. با وجود پدر ، دنیای ما با الهامات هنری و صفای پاک این عالم گره خورده بود. سال اول راهنمایی از خوش اقبالی من استاد پرویز بنفشی دبیر حرفه و فن ما شد. شنیده بودم که شاعر است و اطرافیانم هم او را به عنوان یک شاعر نام آشنا می شناختند. اولین بار جرأت کردم و از او راهنمایی خواستم. یادم هست از ایشان پرسیدم: می شود ما هم شاعر باشیم و شعر بگوییم؟ نگاهی از سر تعجب انداخت و با رویی گشاده گفت: چرا که نه؟ حتما! . و پس از آن بود که توانستم با انگیزه ی بیشتری شعر بخوانم و گاه جملاتی ساده و عاظفی به نام شعر برایش بخوانم و با تشویق هایش روحیه می گرفتم.سالهای بعد در دبیرستان بیشتر با شعر اخت شدم و این به دلیل وجود انجمنی ادبی در شهر گیلان غرب بود.
از این انجمن بگویید؟
آنهایی که در شهر من با ادبیات و به ویژه شعر دمساز هستند می دانند که در ابتدای سالهای هفتاد شمسی تنها پیشکسوت شعر گیلانغرب، پرویز بنفشی بود. او به عنوان اولین رییس انجمن توانست جوانان خوبی را در آن فضا کنار هم بنشاند و خوشحالیم که آن جوانان دهه هفتادی، امروز هر کدام در سطح کلان تری به عنوان شاعرانی مشهور می درخشند.
همان انجمن کوچک توانست به ما نوجوانان هم انگیزه بدهد. عروض و بسیاری از اطلاعات تخصصی شعر را از آن انجمن فرا می گرفتیم و ما را به قول معروف «پا به پا برد و شیوه ی راه رفتن آموخت». آقای دکتر علی سهامی در آموزش نوجوان در آن سالهای گیلان غرب تلاش بسیاری کرد که شایسته ی تقدیر است.
چرا در بین همه هنرها شعر را انتخاب کردید؟
اینکه من انتخاب کرده باشم، شاید جمله ی درستی نباشد. چرا که معتقدم هنر، برخی ازانسان های مستعد را انتخاب می کند نه انسان هنر را. آنچه که در درون انسان نهاده شده روزی با داشتن زمینه ها خود را شکوفا می کند. و شعر در ناخوداگاه شاعر بر جنبه خودآگاهی اش مستولی می شود. دوستی دیرینه ای با شعرهای خوب داشته ام و شاید این عامل انگیزه ی بیشتری در من بوجود آورد تا داشته های ذوقی ام را به شکل شعر ببینم
شما در محیطی بزرگ شده اید که شاعران همزمان از داشته های دو زبان فارسی و کردی بهره می گرفتند و البته بیشترینه ی تولیدات ادبی آن حوزه به زبان کُردی بوده است. شما چه هنگام گام در وادی شعر کُردی گذاشتید ؟
به نکته خوبی اشاره کردید. فکر می کنم شاعرانی که دو زبانه هستند همزمان از دو فرهنگ و زبان غنی می توانند برخوردار باشند. بویژه فرهنگ و زبان کُردی به قول یکی از صاحبنظران ، یکی از شوریده ترین زبانهای زنده ی دنیاست و این شوریدگی وقتی با شعر گره بخورد ، بزرگانی همچون شیرکو بیکس و... در دنیای شعر متولد می شوند.
آن روزها به حقیقت اولین جرقه های جریان تازه شعر کردی در گیلان غرب زده شده بود. شاعرانی همچون : سعید عبادتیان، رضا موزونی، جلیل آهنگرنژاد ، علیرضا یعقوبی، علیرضا گودرزی و.... در کنار پیشکسوتی نجیب به نام پرویز بنفشی توانستند شروع جالبی برای این حرکت داشته باشند. حقیقتش را بخواهید من با شعر فارسی شروع کردم اما انجمن ادبی سروه انگیزه ی فراوانی به من داد تا وارد دنیای پر رمز و راز شعر کُردی بشوم.
چه بخواهید و چه نخواهید شما را بیش از هر چیز با غزل«دالگه» می شناسند. این غزل چگونه متولد شد؟
بگو چه کنم؟؟
زنی بی صدا آوار می شود در من تو را
بگو چه کنم؟؟
و تو هیچ کجا نیستی
@mahvash135420 #م_سوزان
واژه ها با خون تکلم می شود
ای حسین ای آبروی کربلا
دجله از نامت تلاطم می شود
رنگ پریده تر از پاییزم
به شادی دیروز نمی شوم
خودت خواستی که بی صدا بشکنم مپرس
ز چه بانوی شاد دیروز نمی شوم ؟
تا آخردنیا سوزانم....
.. از دردهای نگفته ام
مرده چشمه ی احساسم !!!
پر سوز نمی شوم
خودم را حبس کرده ام
در حصار دردها
افسوس!!
که من آن ما هک شاد دیروز نمی شوم !!
که کلاس های درسش طنین دلنواز شعر بود و مهربانی
رایحه ی عشق خدا بوی توست ................باد صبا هاتف گیسوی توست
سرو خجل گشته زبالای تو ...............بلبل خوش بانگ سخن گوی توست
چشم تو آیینه ی فردای ماست...................دیده ی دل بیدل دلجوی توست
همچو گل لاله بخندی به باغ ...............گردش پروانه ی دل سوی توست
نازتر از حسن تو چشمی ندید................مهر و صفا در گرو خوی توست
راهبر و مرشد شهر دلی .......................دیده ی چوگانی ما گوی توست
ای سخنت پاک تر از آب چشم.............مشک ختن پیچش هر موی توست
ای دل بی تاب برایش بگو.................مدح کن آری که پری روی توست
سبزتر از برگ گلی ای ادیب................علم و ادب در خم ابروی توست
ازتو خجل مفتعلن فاعلن...................وزن زبان بسته ی جادوی توست
سروده شده سال 73...دوران دانشجویی .......................................
علی آزاد مردی بی غرور است
دل دریاییش دریای نور است
علی همراز با اندوه چاه است
و امواج دلش دریای آه است
علی همسایه با غوغای شب بود
دل تنهای او ماوای شب بود
علی زیباترین تفسیر یار است
علی شمشیر رزمش ذوالفقار است
اگرچه رهبری لایق به او بود
سکوتش جلوه ای از آبرو بود
شفیع مومنان در روز درد است
علی تنها ترین مرد نبرد است
علی با لاله ها پیوند خورده
به جان فاطمه سوگند خورده
( که تا دین محمد برقرار است )
(شفا بخش قلوب داغدار است).......
من سقط کرده ام
خاطراتم را
خود را بالا آ ورده ام
و عقیم تمام لب های تاول زده ام
در من کودکی مرده،،،،،،
که در آ ستانه ی چهل سالگی است
من سقط کرده ام تمام خاطرات تو.را
و تولدی تلخ از یاد تو
شاید هرگز به دنیا نیاید
کودک.نارس آ رزو هایم،،،،،
فرقی نمی کند
وقتی که تمام تارهای خیالم را
عنکبوت گرفته است
منم درمانده ای بیمار از این دل
به جانم آ تشی زد کار این بخت
الهی دست غم بردار از این دل........
فصل عروج
در خود شکستن ها
و بغضی که سرد می بارد از تب
((یکی هست تو قلبم))
همیشه یکی باید باشد
برای بودن و سرودن
اما چه زود پر پر شدند
علی،،،،،، مرتضی،،،، گلشن
وهزازان تصویر از قاب خیال
پاییز فصل جدایی
برگ از درخت
محبوب از دلدار
مادرم هم در پاییز آسمانی شد
واینک در نبودش چقدر پاییز می بارد