ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
جوانی بی خرد پیری خردمند را که پشتش از جفای روزگار دوتا شده بود گفت:
پیرمرد کمان پشتت را چند می فروشی؟؟؟
پیر خردمند لبخندی زد و گفت:
اگر خداوند به تو عمر دهد و اجل فرصت،
روزگار هم به تو یکی بی بها خواهد داد...
ره نگ ده فته ر دلم چیو ره نگ خوه ر ایواره
شه و تا وه سو هاوده میم منو خه مو په ژاره
وه روشنای ری نه یری ده روه چه یل خیالم
م پاپیای مه ینه تی، خه می دایم سواره
خوه زیه و له داخ مه ینه ت بچیام له ی ئاسمانه
تا له بنا بکه نیام زلف خوه رو هساره
بدبختییل به ختم، کلولی یه یل سه ختم
وه ختی که فنه و هیورم، له شم تیده چناره
قوقو بایه قوش تیدن له سه ر دیار دلم
له شونه میلکان دل مه ینه ت مینگه نواره
سوار خوه شی ره م کرد، سیون شادی دا له زه یو
له سه ر په چیه ی دل م ده نگ هاوار هاواره
دیوه شه و خه م میلی کیشا وه روشنای گلاره م
یه سه روژمی ئمرو وینه ی نیمه شه واره
له مه کته ب خانه ی جه فا، مه دره کم بان بانه
م تاسیل که رده ی خه مم له دانشگای پژاره
از دوست خوبم یحیی صادقی
شاه عباس و وزیرش...!!!
می گوینـد:
شـاه عبـاس از وزیـر خـود پرسیـد:
" امسال اوضـاع اقتصـادی کشـور چگونـه است؟"
وزیـر گفت:
" الحمداللـه به گونـه ای است که تمـام پینه دوزان توانستنـد به زیـارت کعبـه رونـد!"
شـاه عبـاس گفت:
" نـادان! اگـر اوضـاع مالـی مـردم خـوب بود می بایست کفاشـان به مکــه می رفتند نه پینهدوزان... ، چون مردم نمی توانند کفش بخرند ناچار به تعمیرش می پردازند ، بررسی کن و علت آن را پیدا نما تا کار را اصلاح کنیم.!!!