وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

مله نی....

    

    

    

هه نای له  ریو  مه یل  جلا  ده ی وه  خوه ی**** دله گه م  ئه و  ریو  تاش  به رزی  سه رکه ش نه ی...  

هه نای  واز  که یدن  پیچ  زلف  له  قه ی**** پیچ  پیچه  جو  پیچ  ریه گه ی  ملیه نه ی..!  

قه صه مد  وه  ئاو  تیه نی  زه ینل خان**** قه دیم  ته فریگای  ئیل  به گی  خانان...  

یاگه ر  وه  سه ردی  ئاوه گه ی  سه رگوو**** یاگه ر  وه  به رزی  تاش  که چه ل کو...  

دلم  ئه زره ت من  پرچ  له و لاوه**** ده خیله م  شه مال  بشه ن  له ی  ناوه.....  

ته مه  لیوول بی  ده س  شه ماله ی  واوه...!!!    سعید عبادتیان

چند عکس دیگر از چله گیلانغرب...

       

  

ت  به‌رزید و بڵین جوور ده‌روه‌ن ئاوى***    ت خاون ملیه نید و  داره  ناو ی  

چله‌ید و هایدنه‌‌و خوار« قه‌لاجه‌»**** له شیرینی هه جوور ئاو «ویاری»

 

      

ت به‌رزید و به‌ڵین جور په‌ڕاوى **** ت  خاوه ن  ملیه نید و  داره  ناوی

چله‌ید و ه‌هایدنه‌ و بان گیه‌لان و **** له شیرینی هه جوور ئاو سراوی

      

په‌ژاره‌د ها له‌ گیانم جوور جاران **** یه خد  هاله  سقانم  جوور  جاران

ڕه‌نگم زرده‌ له‌ دویرى چاوه‌گاند **** خه مین  چیو  ئوره گانم جوور  جاران

      

ڕه‌‌نگینه‌  ئاسمانیل  چه‌‌ویلد **** چیو  سه ونزه  دارسانه یل  چه وه یلد..!    

 

خودا زانى فه‌ره‌  به‌رز و بڵینى **** هه ساره ی  که ش که شانه یله  چه وه یلد...

مه هدی قاسم نژاد

داستان خر و زنبورها...پند آموز...!

داستان خر و زنبورها، در مواقعی، داستان ماست!
در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا، گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد.

خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید : « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»

ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است.

ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.»

خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم.

ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: « قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است ؟»

ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: « می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است که، در این ماجرا، با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است»

چاره نیوس...

در دیار من منطقه کلهور، فرهنگ پدران و گذشتگان را که می نگری نکات جالب و شنیدنی و پند گرفتنی بس زیاد است.  

در این میان نکته ای توجهم را جلب کرد خواستم اینجا بنویسم ونظر عزیزانی که بازدید می کنند را جویا بشم ونکات کامل کننده ونظرات و نقد آنها را ببینم والبته دقیقا با نام خود آنها در همینجا خواهم آورد.  

کلمه "چاره نیوس" بسیار در فرهنگ منطقه گیلانغرب و اطراف بکار رفته.  

به صورت های مختلف .به صورت ضرب المثل. به صورت شعر. و...   

مثلا "چاره نیوس"."چاره  شه ر"  "بی چاره" "چاره  چه فت"  .... 

  

یا به صورت ضرب المثل "هه رکه  خووه یو  چاره ی"....  

 

یا در شعرهایی مانند:  

چاره نیوس  بنیوس  کی  وه  کی  ره سی*******واده ی  م  نایدو  بیووده  چه پ  ده سی   

ئگه ر  میلد  هه س  له  سه ر  سراوی*********بوه س  ئخد دل  وه  تکی  ئاوی  

یا:  

ره نجی  م  کیشام  فه رهاد  نه کیشا******* هه یف  که  چاره  نیوس   چاره م  گه ن  نیوسا   

 

بان  بچیم  وه و ره گ  ئاویل  مه یون  جه م******چاره  نیوس  بیونیم  گلیه ی  لی  بکه م 

چاره  نیوس  کوور  وای  غه له م  نه گری  وه  ده س*****تا  دی  نه نیوسی  به د  له  باره ی  که س  

 

و خیلی جاهای دیگر که استفاده شده......    

لطفا نظر ارزشمند خود را در مورد ریشه کلمه، علت بکار گیری زیاد آن،هم واژه های آن،مطالب کامل کننده . نقد های سازنده وباارزش خود را بنویسید.

جالب وخواندنی...پنداموز...

"از فردی نقل شده است که :
خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند.
تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند، ابتدا و انتهای کلاس که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی.
هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران هم دوره اش بود.
هر وقت این خانم سر کلاس حاضربود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت:استاد همه حاضرند!
و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت:استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده!
در اواخر دوران تحصیل ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند.
امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است:
هیچ کس زنده نیست ....

همه مردند"

بدون شرح...

هاریه ای  از علی سهامی

 

سروه نی لاره شیرن،مانگ شه واره شیرن  **   شیوه ی شکاره شیرن،شیرین شاره شیرن   

 

زولف،په شیو و لوو لوو،چه و، هه چاویل ئاهو  **سیف و گولاو و لیمو، باخ ئه ناره شیرن 

 

«سه رمه سه» له ی هنازه و،دیوه ت سه ر «سه یازه» و * *وه ختی ری که ی وه نازه و،که وک نثاره شیرن  

 

جفته چه وه یل که و که و،حه سره ته من تگی خه و  ** ئیوشی وه «کافریگه و»،مینگه نواره شیرن  

 

یه کله  سواره شیرن،نوگول  شاره شیرن**په لوه چ داره شیرن،ئه تر وهاره شیرن    

 

*******************************************  

و...این شعر زیبا از خانم مهوش سلیمان پور    

دلم شکیایه  بیل  بوارم

 

 تووام ریشه ی خه صه ل ه بن درارم 

 

مه گر بوودن ت خوه د نییده کنارم 

 

 ده س ته نیا بنوور چیو له نگه کارم 

  

چند ضرب المثل کلهوری...

- چَه میا  گُووچان، َنه چَه میا  ساچو:خم خورد عصا،خم نخورد چوبدستی.

توضیح:در هر صورت بی استفاده نخواهد بود واز آن استفاده خواهد شد.

- مَه یدان  خالیوو  خه ر  کُوری  بِدَه و:میدان خالی و کره خر بدو .

توضیح : افراد پست و کم ارزش میدان را خالی دیده اند و دارند خودنمایی و یکه تازی می کنند   

- میمان خُوَه شی  لَه  میمان  نات  خاوِه ن مال  ئه و  هه ر  دِگیان:مهمان از مهمان خوشش نیامد صاحب خانه از هر دوی آن ها .

توضیح : دو میهمان تحمل هم را ندارند و صاحب خانه تحمل هیچ کدامشان را .  

ممنون از دوست خوبم استاد یحیی صادقی

سرباز... پندآموز...

این داستان در مورد سربازی است که از جنگ ویتنام به خانه برمی گشت. او از سانفرانسیسکو به خانه زنگ زد : "مامان، بابا من دارم میآم خونه، ولی یه خواهش دارم : من دوستی دارم که می خواهم او را با خودم بیاورم." و آنها پاسخ دادند : "از ملاقاتش خوشحال می شیم." پسر ادامه داد : "یه چیزی هست که باید بدونید. او در جنگ به وضع ناجوری آسیب دیده است. او در منطقه پر از مین قدم می زد و یک بازو و پای خود را از دست داده است. او جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که او با ما زندگی کند." "ما متأسفیم پسر. شاید بتونیم کمکش کنیم که جایی برای زندگی کردن پیدا کند." "نه مامان و بابا، من می خوام او با ما زندگی کند." پدرش گفت : "پسرم تو نمی فهمی چه می‌خواهی، تحمل شخصی ناقص برای ما بسیار مشکل و دردسر آفرین است. ما زندگی خودمان را می کنیم و نمی توانیم اجازه بدیم شخصی مثل این زندگی ما را تحت تأثیر قرار دهد. من فکر کنم که بهتر، تو تنها بیایی خونه و این دوست را فراموش کنی، او راهی برای زندگی خود پیدا خواهد کرد."در آن لحظه پسر تلفن را قطع کرد و والدینش چیز دیگری نشنیدند. چند روز بعد آنها تلفنی از پلیس سانفرانسیسکو داشتند. پسرشان پس از سقوط از یک ساختمان مرده بود. پلیس اعتقاد به خودکشی داشت. والدین ناراحت و اندوهگین به سانفرانسیسکو شهر مورگیو رفتند تا جسد پسرشان را شناسایی کنند. آنها وی را تشخیص دادند با یک پا و یک دست.

جالب... و... خواندنی....

one : if you dont go after what you want you will never have it
two: if you dont ask ,the answer will always be no
three : if you dont step forward ,you will always be in the same place

ترجمه:

1- اگر بعد از اینکه چیزی رو خواستی ، هیچ اقدامی نکنی ، اون چیز رو هیچ وقت نخواهی داشت!

2- اگر سوالی که تو ذهنته نپرسی ، جوابش همیشه "نه" خواهد بود!

3- اگر به طرف جلو حرکت نکنی، همیشه همونجا که هستی ، خواهی بود!

.............!

خــــنـــــــــــــــــــــده هایم ،،،
 

شـــــــکلاتی شـــــــــــده اند!
 

زیــــــادی خـــــالـــــــــــص ...
 

تـــــــــــــــلخ ِ تـــــــــــــــلخ...

نکته...!!!

یادمان باشد...

 شاید شبی آن چنان آرام گرفتیم که دیدار صبح فردا ممکن نشود ..

 پس به امید فرداها محبت هایمان را ذخیره نکنیم ...!!!

گل...

بارها از کنارشون رد میشیم... بارها لگد مالشون می کنیم... زیبایی کار خدا... کمی دقت!! کلی لذت...!  

        

      

        

                     

        

و...هزاران گل زیبای دیگر....  طبیعت چله گیلانغرب.... آباد باد سرزمینت...

داستان پندآموز...

یبار یه پیر مرد که خیلی پیر شده بود

و میترسید که بچه هاش ازش نگهداری نکنن

خیلی غصه میخورد ....

عروس کوچیکش که اتفاقا دختر عاقل و باهوشی بود ازش پرسید داستان چیه؟

پیر مرد گفت میترسم بچه ها بندازنم بیرون از خونه و ازم مراقبت نکنن

عروسش گفت خب یه کاری میکنیم

یه جعبه ی کوچیک بردار و توش چند تا سنگ بنداز

بعد در جعبه رو یه قفل محکم بزن و کلیدشو بنداز گردنت

و این جعبه رو هیچ وقت از خودت جدا نکن!

اینجوری بچه هات فکر میکنن تو این جعبه چیز با ارزشی هست

و به این بهانه ازت مراقبت میکنن

پیر مرد توصیه عروس رو عملی کرد

و تا آخر عمرش به آسودگی در خونه ی بچه هاش زندگی کرد( سر اینکه کی پیرمرد رو

خونش دعوا بود!)

پیر مرد هم از عروسش بابت این راهنمایی ارزشمند حسابی تشکر کرد

آفتاب پشت شیشه..... هاشم کرمی

بالبی سرخ ودو گیسوی پر از تاب وشکست...              *            بهار دل ربای دل چو سنگم...؟

رفت با نازو ادا، خنده به لب! جزوه بدست...               *            خم زلف تو کی آید به چنگم...!؟

بعد از آن روز همه عرش نشینان گفتنند:                   *             رقیبانم همه با بخت رهوار....

حوریی گم گشت و قاطی مردم شده است...!!!        *            و من خواهان تو با بخت لنگم...!!!

***************************                   *     *****************************

هوای عشق تو اطراف ما بود...                           *           تعجب نیست جانا این که داری...

فرار از دست آن فکری خطا بود...                        *           هزاران عاشق سر به هوا را...!!!

نفوذش در دل وجانم ، شبیه...                             *           که چون در رشته ی (نازوقشنگی)...

عبور آفتاب از شیشه ها بود...!!!                          *           گرفته چشم مستت دکترا را...!!

****************************              *      *****************************

نمی دانم که راز زندگی چیست...!؟           

وباید تا چه موقع این چنین زیست...!!!                                                                                                  

کس دلخواهت از تو می گریزد...!!                                          

و آن کس که نخواهی ول کنت نیست...!!!

**********************************  

این دوبیتی های قشنگ از  پسر دایی خوب و خوش ذوقم هاشم کرمی  است

گره گشا...!!! داستان پندآموز

اطلاع حاصل کردن از حکمت کارای خدا زیاد آسون نیست .....

حکایتی از مولانا

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می‌کرد.

از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد : ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.

پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :

من تو را کی گفتم ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز

آن گره را چون نیارستی گشود

این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!

پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است !پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود...

نتیجه گیری  مولانا از بیان این حکایت:‌

تو مبین اندر درختی یا به چاه    تو مرا بین که منم مفتاح راه

دو تا دوبیتی زیبا از سعید عبادتیان

له‌ جی گوڵ وه‌هاره‌گان ت بخه‌ن

له‌ جی مانگ و  هساره‌گان ت بخه‌ن

له‌ جاێ تمام داوڵه‌یلْ م گیرم 

 له‌ جی ده‌م ئناره‌گان ت بخه‌ن

     سه‌وزه‌ چؤ وه‌هار ڕه‌نگ ڕه‌نگه‌و بؤده‌   

 چؤ مه‌ل ته‌نیا بێ ده‌نگه‌و بؤده  

نیه‌زام ئڕا چوه‌ دڵ ته‌نگه‌و بؤده‌  

  وه‌لێ هه‌رچێ هه‌س قه‌شه‌نگه‌و بؤده!  

         

چند نکته از کتاب کوچک نکته های زندگی...

هرروز به سه نفر اظهار ادب کن...  

حداقل سالی یک بار طلوع آفتاب را تماشا کن...  

در هر بهار گلی بکار...  

با صمیمیت دست بده...  

در چشم دیگران نگاه کن...  

از عبارت ؛متشکرم؛ به وفور استفاده کن...  

اول سلام کن...  

کم تر از درامدت خرج کن...  

کتاب خوب را بخر حتی اگر نخوانی...  

خود را و دیگران را ببخش...  

.........  

اچ. جکسون براون

واده ی وه هار...

هه ر  وه خت  کوله و  بیو  شه وار  بی  په ی...  

روژیار  گه نه  هیز  که می  دا  وه  خوه ی...  

شکیا کولی ته ووق سه رمای  په یا په ی...  

له نو  چیووزه  کرد  سیف و دار  به ی...؟

ئه وسا دی  بزان  واده ی  وه هاره...  

واده ی  هه لپه رگه ی  به رزه  چناره...!  

*************************  

 

************************  برای خواندن بقیه شعر و دیدن عکس های زیبایی از بهار چله گیلانغرب  ادامه مطلب  را کلیک کنید

هه ر  وه ختی  ئه رجن  بی  سروه وو بی ده نگ....      

کیشاو  سه ر  به تیه ی  وال  ره نگ  وه  ره نگ...!  

گیا  وه ل  زه یوا  هه م  ده س  کرد  وه  جنگ...!  

جیق  دا و  هاته و  بان  شکان  سینه ی  سه نگ...!  

ئه وسا دی  بزان  واده ی  وه هاره...  

هه م واده ی  ژیان  هه م  کشت و  کاره...!  

***************************  

هه ر  ئانی  له  نو  قال  که فته و  کووان....  

مال وو  ریه ن  و  ره و  گه لیار  برده و  بان...!  

تلسم  شه وار  بی  سروه  شکان...  

بایه  قووش  وه  قوو و  وه فیکه  شوان...!  

 ئه وسا دی  بزان  واده ی  وه هاره...    

واده ی  هه ول و بار  و چیت و دواره...  

**********************  

هه ر  وه ختی  گ  دید  هه م  له  سه ر  نثار...  

با  شمال  جمیا  و  زه لان  دا  له بار...!  

سروه  وه  یه واش  تاو تاو  هاورده  و  خوار...!  

بو  هه ناس  خوه ش  روزه  له  قه ی  دار...!  

ئه وسا دی  بزان  واده ی  وه هاره...      

 

واده ی  وای  هونک  نیمه  شه واره...!!!  

****************************  

هه ر  ئانی  ئاو  بیو  وه فر  زمسانی...  

وه  یه ی  ئشاره ی  نه رمه  وارانی...  

که و  دی دی  جفت  بیو  وینه ی  لفانی...  

لانه  کرد  له  جای  بی  ناو  نیشانی...!  

ئه وسا دی  بزان  واده ی  وه هاره...        

واده ی  ناز توره و  ئشق و  ئشاره...!!!  

************************  

هه ر  وه خت  مناله یل  جه مه و  بیون  وه  شه و....  

تا  سوو نیاشتن  خه و  له  بان  چه و...  

به زم  زه ران  بیوو و قال و  ده و  ب ده و...  

یه ی  سه ره  دانا  و یه ی  سه ره  برده و...!  

ئه وسا دی  بزان  واده ی  وه هاره...          

ده یشت  پره  له  شه وق  گوشه  هساره..! 

*****************************  

هه ر  ئانی  له  قین  ئاسمان  گرمان...  

خه و  زمسان  له  چه و  دار  وه ن  په ران...  

له  خه وف  بیو  وه  ئاو  وه فر  سه ر  کوان...!  

له  شونی  بی  کوم  چه ویر  هاته و  بان...!!؟  

ئه وسا دی  بزان  واده ی  وه هاره...            

واده ی  هزار  گوول  نیمه  شه واره....  

ادامه مطلب ...

چند ضرب المثل کلهوری...

- خُدا یَه ی  دَه ر   بَه سِی ،شَه ش  دَه ر  وا  کَه ی:خدا یک درب را می بندد شش درب را باز می کند.

توضیح:معادل این مثل را در فارسی گویند:خدا گر زحکمت ببندد دری     ز رحمت گشاید در دیگری.

- خُیونِی ئرا  دَه رمانِ   گَه ری   خاسَه:خونش برای درمان بیماری گری خوب است.

توضیح:آدم کثیف و ناپاکی است و همه به خون او تشنه اند.

- فِچ فِچِ ژنان،کُش کُش مَردان:حرفهای بیخ گوشی زنان ، بزن بزن مردان.

توضیح:بانی اصلی بیشتر دعواهای مردان ، حرفهای بیخ گوشی زنان است .

- مال بریای، لَه   بِرای  خُوَه یشی ها شک:کسی که مالش را برده اند به برادر خودش هم شک می کند .

توضیح : نباید از شخصی که مالش دزدیده شده ، توقع زیادی داشت زیرا که او حق دارد به هر کسی شک کند .

  

با تشکر از دوست خوبم یحیی صادقی

قضاوت...!!! داستان پندآموز

کار سختیه قضاوت ....

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت:«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.»

همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.

هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:

«یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»

مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!»

زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم درپی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم؟