وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

شک...!!!



هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. 

شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد

برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.

متوجه شد: همسایه اش در دزدی مهارت دارد 

مثل یک دزد راه می رود 

مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. 

آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد

لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود. اما

همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کر د.

زنش آن را جابه جا کرده بود. 

مرد از خانه بیرون رفت و

دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: 

و دریافت :....

که... "او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و

 رفتار می کند"

نظرات 1 + ارسال نظر
سوزان سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:03 ق.ظ http:/http://mahvashsolimanpor.mihanblog.com/

سلام استاد
در این روز برفی و قشنگ دعوتی

به.....
انار
درود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد