وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

عید است و موسم بهار...



 


عید طبیعت وموسم شادی و ایام نکویی

پس بکوشیم با مهربانی وشادمانی مایه

شادی خود ودیگران را فراهم کنیم....


 

پیشاپیش عید را به همه شما عزیزان تبرک می گویم...


عیدتان مبارک



نمره ریاضی هفتم C


   نمره ریاضی هفتم  C


برای دیدن نمرات "ادامه مطلب" را کلیک کنید


 


   ادامه مطلب ...

نمره ریاضی هفتم B


نمره ریاضی هفتم    
B

      

برای دیدن نمره  "ادامه مطلب" را کلیک کنید  ادامه مطلب ...

مره ریاضی هفتم A

نمره ریاضی هفتم   A  

برای  مشاهده نمره  "ادامه مطلب" را کلیک کنید 


  ادامه مطلب ...

بووار واران ئه گر داخ ها له گیاند..... 20 بهمن 92

  

  

 رودخانه ای که بعد چندین سال  دوباره  خروشان شد....  

 

رحمت خداوند در سه شنبه شب ۲۰ اسفند   

 

رودخانه دهستان چله  گیلانغرب

  

  

 ئاو  لیخن  بیوه  گیژ  گه رداوه....    

 

خوول خووله ی  رومه  هه م  داوه ی داوه...!  

 

  ده رچینم  نیه  له ناو  ئی  لاوه....!!!



             بوار واران له ایل کورده مالان



بری وه ناتند که مه ر به سانه                            ئرا یی بر بوار فه قه ت شه وانه


یِ بر توه ن بواری تا مه سو بوون                     یِ بر ئه گر نواری بی که سو بوون    

 

ئه گر ک ئه زره تیلد چینه تالان                          بوار واران له ایل کورده مالان


حاتمی

بندگی راستین" ...



جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد .رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت.مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی جوان ساده و خوش قلب را دیده بود او را یافت و به او گفت :پادشاه اهل معرفت است اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی خودش به سراغ تو خواهد آمد.
جوان به امید رسیدن به معشوق گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت.
روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد . احوال وی را جویا شد و دانست که جوان بنده ای با اخلاص از بندگان خداست.در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .
همین که پادشاه از آن مکان دور شد جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نامعلوم رفت .ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جستجوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم او را بداند.
بعد از مدت ها جستجو او را یافت و به او گفت: تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست از آن فرار کردی؟!
جوان گفت :اگر آن بندگی دروغین که به خاطر رسیدن به معشوق بود پادشاهی را به در خانه ام آورد چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه ی خویش نبینم.؟....  

 

دستت درد نکند دوست خوبم

فرمول ریاضی ....

چند فرمول مهم ریاضی برای پایه ششم و هفتم...


برای دیدن    ادامه مطلب   را کلیک کنید

 

ادامه مطلب ...

بسیاری این راه را پیموده اند...شما هم بپیمایید... ضررنمی کنید


قانون۱



 بیائید ذهنمان را پر از فکر آرامش، شجاعت، سلامتی و امید کنیم 


زیرا زندگی ماهمان چیزی است که ذهنمان می سازد.

قانون ۲


بیائید حتی با دشمنان حتی الامکان درگیر نشویم ،


زیرا این کار بیشتر از آن که آنها را آزرده خاطر کند،


از ما نیرو می گیرد.بیائید حتی یک دقیقه را هم صرف فکر


درباره کسانی که دوست نداریم نکنیم.

قانون ۳



الف- به جای نگرانی درباره ناسپاسی،


انتظار ناسپاسی داشته باشیم.


یادمان باشد که حضرت مسیح فقط در یک روز


ده آدم جذامی را شفا داد وفقط یک نفر از او تشکرکرد.


ب- یادمان باشد که تنها راه دست یافتن به خوشحالی وسعادت،


انتظار تشکر ازدیگران نیست،


بلکه بخشش را باید به خاطر شادی بخشش دوست داشت.


د- یادمان باشد که سپاسگذاری را باید همچون بذری کاشت


بنابراین اگردوست داریم، فرزندانمان آدمهای شکرگذاری بار بیایند،


باید این صفت را به آنها بیاموزیم.

قانون۴



همیشه چیزهایی را که باید شکرشان را به جا بیاورید بشمارید،


نه مشکلاتتان را.

قانون ۵



از دیگران تقلید نکنیم.


خودمان را بشناسیم وخودمان باشیم 


زیرا حسادت یعنی جهل و تقلید یعنی خودکشی.

قانون ۶



وقتی تقدیر به دستمان یک لیمو ترش میدهد، 


از آن شربت درست کنیم.

قانون ۷



با اندکی شاد کردن دیگران، اندوه خود را از یاد ببریم.


وقتی به دیگران نیکی می کنید به خود نیکی کرده اید.

    

سووز سرماگه د بیله و وه خت تر...!!!

    

 بیداخ  کوتایه  شه و  وه  قینه وه... کووچگ  رچگیاس  وه  زه مینه وه...!!!

 

 

یاد باد آن روزگاران.... یاد باد....

چشم بر هم نهادیم, گردش  دوران گذشت..... 


بر یکی سخت ...وبر دیگری آسان گذشت... 


روزگاری خواهد آمد , با خودت نجوا کنی.... 


یاد باد.. آن روزگارانی که با  یاران گذشت....

چند ضرب المثل کلهوری...

_  چَه نَه  رَه سِنِی  چِید  چَه نَه  دُیو هَه وسارِی  بَه ورَه و : اگر اندازه یک رسن رفتی اندازه ی یک افسار برگرد.

منظور : در کارها همیشه اعتدال داشته باش.

_ کوورِی  مِنای  شَه لِی  کِرد : کوری لنگی را مسخره کرد .

منظور : همیشه عیب دیگران را نباید دید بلکه باید به عیب های خود نیز توجّه کرد .

_ سِرکَه  تِرشَه  وه  خُوَه ی  سِتَه م : سرکه ترش است به خودش ستم می کند.

منظور : اولین ضرر بد خلقی به خود شخص بر می گردد.

_  دَیوور  بِچُو  دِرِس  بِچِو :  دور برو درست برو.

منظور : آموزش شیوه زندگی.

_ دار  بَه ر  گِری  سَه ر  چَه منِی: درخت ثمر می دهد سرش خم می شود.  

صادقی دوست خوبم