وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

گذر از سه صافی !


شخصی نزد همسایه اش رفت و گفت : گوش کن !   

 

می خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می گفت ... 


همسایه حرف او را قطع کرد و گفت:  


- قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده ای یانه؟ 


- کدام سه صافی؟ 


- اول از میان صافی واقعیت. آیامطمئنی چیزی که تعریف می کنی واقعیت دارد؟
 

- نه. من فقط آن را شنیده ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.
 

- سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده ای. 


مسلما چیزی که می خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی ام می شود


- دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. 


- بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است.
 

آیا چیزی که می خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می خورد؟ 


- نه، به هیچ وجه ! 


همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفید،  

 

 آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی ...

__________________

چـــیــزهـــای کـــوچـــک زنـــدگـــی!!!

بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد،  

 

 یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که از این حادثه جان سالم  

 

به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند. 
 

در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد  

  

و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود:
چیزهای کوچک  

 

- مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود    

 

و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت.  


- همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد  


- یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد! 
 

- یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد. 


- یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباس تاخیر کرد. 
 

- اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود.  


- یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد.  


- یکی دیگر بچه اش تاخیر کرده بود و نتوانسته بود سروقت حاضر شود .  


- یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود.  


- و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود   

  

و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد   

 

روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد. 


و به همین خاطر زنده ماند!

به همین خاطر هر وقت، در ترافیک گیر می افتم، آسانسوری را از دست می دهم،   

 

مجبور برگردم تا تلفنی را جواب دهم ... 


و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد، با خودم فکر می کنم 


که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم.

دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است
بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند
نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید
با چراغ قرمز روبرو می شوید
عصبانی یا افسرده نشوید 

بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست

_____________

بوار واران له مولک کورده واران...

  

 

  

 

  

 

بوار  واران  له  مالان  گه رمه  شینه...  

 

سوار و سه ر سواران  له یره  چینه....  

 

بوار  واران  ک  درمانم  خوه دی ...، خوه د...!!!  

 

هه  خوه د  زانی  چ  ده ردی  ها  له  سینه...!!!!  

 

پاییز... و... اول "په له"

 

 

 

ته م  وته مه لیول  ولات  داپوشا  

 

ژار پایزی  درگه یل  گوشا  ...

 

  

 

  

  

 اولین باران پاییزی این رحمت الهی موجب خوشحالی شد  

 

وجای بسی شکر به درگاه پراز رحمت بی منتش دارد...

  

 

بی رقیب...

 

 

دوباره بهر دزدیدن سیب آ مده بود.     

    

  .....در باغ دلم آ رام و عجیب آ مده بود......     

 

  

 

  .....گویی که شریک گشته با ابلیس شبی......   

     

   ..آ ری به خدا بهر فریب آ مده بود.......     

   

    ..دام و هوس از برق نگاهش بارید..،،  

    

     .....در چشم دلم چه بی رقیب آ مده بود.....    

 

      .....ای وای به هوش تا نلرزد ایمان.،.....     

       

     ... او که دلداده ونا شکیب آ مده بود..       

 

 

   

       با او سخت تبانی کرد شیطان......     

  

        . ای.   وای  بهر دزدیدن سیب آ مده بود '   

م سلیمان پور


پاییز....

 

 

درختان. خش خش پاییز کردند.  

 

و دل را مست و شورانگیز کردند.    

             

صدای ناله ی برگ از جدایی.....    

         

 جهان را از خدا لبریز کردند.......    


م-سلیمان پور  

 

  

 

  

 

ئةگةر بچی کةی تیةیدنةو، شةونم بان وةلنگ سةوز

ئةزرةت پةلوةچةیل وشک، زکر زوان وةلنگ سةوز

من خو زانم پایز تی و وة بی منةت وا بةیدةمان

 بیلا دةرد تو بکةفی هةر شةو له گیان وةلنگ سةوز

عبادتیان


و...زندگی ادامه دارد....

  

 

 

 له جی  گول  وهاره گان  ت  بخه ن  

 

له جی  مانگ وهساره گان  ت  بخه ن  

 

له جی  تمام  داوله یل  م  گیرم  

 

له جی  ده م  ئه ناره گان  ت  بخه ن...

 عبادتیان

شنیدنی...... 4مهر93

  

  جایی نمانید که مجبور باشند شما را تحمل کنند،  

 

 جایی بروید که بودنتان را جشن بگیرند!   

  

   

اگر کسی با شما مشکل دارد،  

 یادتان باشد که آن مشکل اوست، نه شما …   

انرژی خود را تسلیم منفی گرایی نکنید…   

ارزش شما خیلی بیشتر از آن است…  

   

 خوشبخت باشید.   

 همان کسی باشید که می خواهید.    

 

اگر دیگران آن را دوست ندارند،   

   

بگذارید نداشته باشند.     

 

  

  

از اینکه خودم هستم خوشحالم.   

شاید کامل نباشم اما صادقم،  

  سعی نمی کنم کسی باشم که نیستم   

و تلاش نمی کنم که همه را تحت تاثیر قرار دهم.  

 من خودم هستم.  

  

 تو آرزوی محال من باش رفیق  

من مال توام تو مال من باش رفیق  

دلتنگ تو دلتنگ تو دلتنگ توام  

لطفا نگران حال من باش رفیق

صفربیگی

 

حکمت الهی...!!!

  

    

 تخم مرغابی دوقلوی چسبیده به هم ....   

 

      

  چله  کلاه درازعلیا  گیلانغرب   25شهریور ماه 1393  

 

 

 

یک روز از زندگی....

  

  

 نمی توانید احساس دیگران را نسبت به خود تغییر دهید...  

  

بیهوده تلاش نکنید...  

  

زندگیتان را بکنید وشاد باشید...