وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

زخمهای عشق

چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود .... تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را نشان دهد. پسر شلوارش را بالا زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت : این زخم ها را دوست دارم، اینها خراش های عشق مادرم هستند.

بهار است در آن کوش که خوش دل باشی...

بهار مظهر زیبایی و رویش ونشاط است.

کردگار بی همتا چه زیبا به نمایش می گذارد عظمت وبزرگی خلاقیت خود را…!

آیا لحظه ای درنگ می کنیم وبه چینش گل و تنوع رنگ وبوی خوش انواع گل ولطافت هوا می اندیشیم…!

راستی…چند وقت است شب آسمان را نگاه نکرده ای…!

اصلا یادت مانده شب ستاره باران است…؟

فرصت این کار را به خودت داده ای…؟

راستی اصلا بگو …به فکرت افتاده مثل قدیما شبی بهاری بنشینی وبا چشمانت آسمان را سیر کنی…؟!

چه دنیای زیبایی ست شب ستاره باران بهاری…!

انگار ستاره ها برای چشمانت مهمانی گرفته اند…!

همه ستاره ها چشمک زنان دعوتت می کنند به جشن…!

چه جشنی… همه جا چراغا نی…!

لطف خدا را می نگری…؟!

راستی ستاره ی دوران کودکیت را به یا داری…!

همونی که شب ها نگاش می کردی و باهاش حرف می زدی…!

دلت برایش تنگ نشده است…؟!

به یاد ایام کودکی هم که شده شبی بدور از چراغ حیاط و کوچه وخیابان

آسمان را به نظاره بنشین…!

به یاد ایام کودکی…!

یادش به خیر…

 

 

خوش ها تین

به وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه خوش آمدید . امیدوارم لحظاتی را که در این وبلاگ سپری  می کنید راضی باشید.