وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

یادمان باشد...!!!

۱- صبورانه در انتظار زمان بمان ؛ هر چیزی در زمان خودش رخ می دهد...باغبان حتی اگر باغش را غرق آب کند؛ درختان خارج از فصل خود میوه نمیدهند...!!!  

۲-همیشه از فاصله ها گله میکنیم؛ شاید یادمان رفته در مشق های کودکی برای فهمیدن کلمات کمی فاصله هم لازم بود...!!!  

اسم کودکی آمد؛ یادش بخیر؛ خاطرات کودکی؛ کیف کتاب؛ کیف که چه بگم گونی برنج که مادر روی آن نقش گل بافته بود؛ به قول شاعر خوب رضا موزونی: یه ی لای پر بیو له نان و قه ن... یه ی لایشی مداد بییوو و قه زن...  

کاش به زمانی باز گردم که تنها غم زندگیم شکستن نوک مدادم بود..........    

 

دلم هوای روستامونو کرده.... مدرسه دو کلاسه ساده وسط روستا... معلم خوش اخلاق اما همیشه چوب انار بدست... چوب هاشو از باغ پایین ده دختر صاحب باغ براش میاوورد  

یادش بخیر هر زنگ تفریح میرفتیم خونه... نان داغ سر ساج مادر... بوی نان از سر کوچه پیدا بود. پر برکت....  

آب راهه ای مدرسه را از خونه جدا کرده بود... بهار که بارون میومد سیل میشد به سختی ازش میگذشتیم... چقدر سخت بود ازش پریدن... و وچه شیرین آن روزها....  

یادم میاد بهار سال سوم ابتدایی من به سرعت از مدرسه به هوای نان داغ سر ساج مادر و دختر اول ابتدایی از روستامون به سرعت نان داغ بدست از خانه به طرف مدرسه سر همون آبراه سیلابی برخورد کردیم و چون من کمی چاق بودمو او لاغر محکم در آب وسیل ناشی از بارون دیشب افتاد.... تا رسیدند و بیرونش آوردند سرتا پا خیس بودو سیل نانش را از دستش ربوده بود تانیکیی کرده باشد ودر دجله انداخته... بگذریم خواهر بزرگش که از پنجره کلاس این تصادف دلخراش را دیده بود سریع گزارش به پدر برده و ساعتی از خوشحالی خوردن نان داغ نگذشته بود که معلم  چوب انار بدست آمدو جلو چشم دختر نان بر سیل رفته حالم را گرفت....  

از قضا چندین سال گذشت و  من به خواستگاری همان دختر رفتم.... امروز هفده سال است که با آن دختر تصادفی شیرینی و تلخی های زندگی را تجربه می کنم....

چند هفته ایست دوباره به یاد ایام دیرین در حال ساختن خونه ای کوچک در همان روستا  هستم تا شاید هفته ای یک روز از دست شلوغی این شهر به انجا پناه برم و یادآور روزهای خوش کودکی باشم

نظرات 3 + ارسال نظر
مهوش سلیمانپور چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:18 ب.ظ http://mahvashesolimanpoor.blogfa.com

سلام و عرض ادب و احترام
خسته ی امتحانات نباشی
استاد از این که قبل از شروع امتحان برای بچه ها کلاس رفع اشکال گذاشته بودید خیلی ممنون هستیم
این کار به بچه ها خیلی کمک کرد
راستی از وضعیت علی رضا راضی بودید؟
از لطف شما ممنونم

مهوش سلیمانپور چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:09 ب.ظ http://mahvashesolimanpoor.blogfa.com

سلام
سنگ ها شاید اما گنجشک ها
هیچگاه مفت
نبوده اند.................
قلبشان می زند
سلام استاد گرامی حال و احوال چطوره
حکایت جالبی بود
بهترین
ایام را در کنار خانواده
برایتان آرزومندم

وحید (خالوان.......؟) سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:56 ب.ظ http://parveh.blogfa.com

هااااااااااااااااااااااااای
خسیدمانو یلده قدیم
جوانی کجایی که یادش بخیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد