وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

دنیا دار مکافات...!!!

وقتی پرنده ای زنده است............مورچه ها را می خورد٬

وقتی میمیرد........................مورچه ها او را می خورند!

زمانه و شرایط در هر موقعیتی می تواند تغییر کند

در زندگی هیچ کسی را تحقیر یا آزار نکنید.......

شاید امروز قدرتمند باشید........اما یادتان باشد٬

زمان از شما قدرتمندتر است!!!!

یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد.....

اما وقتی زمانش برسد.......فقط یک چوب کبریت

برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست!!!!!!!

پس خوب باشید و خوبی کنید  

 

از وبلاگ استاد خوبم فرجی

نظرات 4 + ارسال نظر
مهوش سلیمانپور سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:23 ب.ظ http://mahvashesolimanpoor.blogfa.com

ساعت ها بیدار می شوند
درست در یک
دقیقه مانده به
تو..............
سلام استاد توانای ریاضی
خوشحالم که از طریق این دنیای مجازی مهمان اندیشه هایتان
می شوم بنده فقط احساس وظیفه می کنم
و از جمع آوری کارهای خوبتان لذت می برم
ماندگار و سر بلند باشی

مهوش سلیمانپور چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ب.ظ http://mahvashesolimanpoor.blogfa.com

روزگار من پر از آرزو های گمشده ام
مژدگانی بخواه
سلام خواندمت
جالب بود
ای کاش
خودت هم دست به قلم می شدی
و می نوشتی ناگفته ها را
شبتان پر از ستاره های آرامش باد

وحید سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ http://parveh.blogfa.com

یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : من دلم میخواد

یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم . خطاب اومد

: برو تو صحرا . اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه .

او از خوبان درگاه ماست . حضرت اومد دید یه مردی هست

داره بیل میزنه و کار میکنه . حضرت تعجب کرد که او چطور

به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست .

از جبرئیل پرسید . جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل

میکند ببین او چی کار میکنه . بلیه ای نازل شد که آن مرد در

یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد . فورا نشست . بیلش رو

هم گذاشت جلوی روش . گفت : مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی

من داشتن چشم را دوست می داشتم . حال که تو مرا کور می پسندی

من کوری را بیش از بینایی دوست دارم . حضرت دید این مرد به مقام

رضا رسیده . رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبرم و

مستجاب الدعوه . میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه .

گفت : نه . حضرت فرمود : چرا ؟ گفت :

آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم

تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم .

وحید یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:50 ب.ظ http://parveh.blogfa.com

بودیم و کسی پاس نمیداشت که هستیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد