وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

قصه ای برای روزی که متلاطمی....

استاد شاگردانش را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود. بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند

استاد به هر یک از آن ها لیوانی آب داد و از آن ها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند. شاگردان هم این کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند آب را بنوشند، چون خیلی شور شده بود.بعد استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آن ها خواست از آب چشمه بنوشند و همه از آب گوارای چشمه نوشیدند.

استاد پرسید: « آیا آب چشمه هم شور بود؟» و همه گفتند:«نه، آب بسیار خوش طعمی بود

استاد گفت:«رنج هایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است، نه بیش تر و نه کم تر. این بستگی به شما داردکه لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنج ها را در خود حل کنید. پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج ها فایق آیید

نظرات 3 + ارسال نظر
سوزان پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:27 ق.ظ

سلام
برو تو وبلاگ آقای جعفر منصوریان -آلامتو
خودم لینکش کردم شعر دالگه رو یکی از خواننده ها خونده
آدرس ایمیلتون رو بهش بدید براتون می فرسته برو تو وبلاگش
خودم نمی تونم براتون بفرستم خوب بلد نیستم ببین چطور شعر من و خونده بعدا نظرتون و بهم بگین
سبز باشی

سوزان پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:25 ق.ظ

سلام
جالب و آموزنده بود
درود بهره بردم

خوه رئلا چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:20 ق.ظ http://mohamadrrashidi.blogfa.com/

وبلاگ جالبی دارین با مطالبی آموزنده با افتخار دعوت میشوید به وبلاگ شعر کوردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد