دل است و باز، خیال تو را بهسر دارد
که شب، دوباره ز پس کوچهها گذر دارد
دل است و دیده، چو یک لحظهـمینهدبرهم
تو را و حال تو را، باز در نظر دارد
کهای تو؟... آه... کهای؟ ای پرنده لرزان
که جانت از قفس تن، سر سفر دارد؟
اگرچه خاطرهها، سخت، گریهانگیزند
ولی خیال «کبی» ـ گریه بیشتر دارد
«کبی» که کفش بزرگش میان جو افتاد
«کبی» که جای پرستار، زنپدر دارد
*
«کبی» به مدرسه روستای «برفی»* بود
«کبی» نیاز به یک شرح مختصر دارد
سیاه و کوچک و مظلوم و پارهپوش و مریض
نفس برای «کبی» حکم دردسردارد
*
چگونه آه ... دو دست کبود و کوچک او
کتاب و دفتر مشق و مداد، بردارد
هوای آخر آذر چه میکند؟ که «کُبی»
برای گرم شدن، سعی بیثمر دارد؟
ـ لباس گرم به تن کن، ببین هوا سرد است
برای سینهات این سوزها ـ ضرر دارد
: ـ لباس گرم؟ ـ کمی خیرهـ سربهزیر ازشرم
تبسمش چه کنم؟ زهر، در شکر دارد
شب است و خانه او ـ انتهای کوچه ده
چه کوچهای که از آن رد شدن ـ خطر دارد
صدای پارس نیامد، عبور آسان است
که خیر بودن هر نیتی، اثر دارد
*گذشته است، از آن حال و روزها، سی سال
«کُبی» کجاست؟ خدا از کبی خبر دارد
شعری از محمد جواد محبت که
حکایت دانش آموزی است
به نام "کبی همان کبری! (به ضم کاف) که در دهه پنجاه
در روستایی
با عنوان "برفی" از حوالی قصر شیرین به تحصیل مشغول بوده
از وبلاگ آموزگار دهکده
سلام
استاد توانای ریاضی
سپاس از حضور گرمت در این روزهای سر برفی
شعر محبت جالب بود سپاس
اما من که گفته بودم رسم الخط کردی بلد نیستم
اگه شما کمکم کنی ممنون میشم البته مدتی هست که دیگه زیاد به دل نوشته های من توجه نمی کنی
قبلا ایرادش و می گفتی و من سریع اصلاح می کردم اما حالا؟
باز هم سپاس
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام استاد..........
در این روزهای سرد زمستان امیدوارم چراغ دلت روشن از عشق پیامبر و لبالب از صفای دوست داشتن باشد..........
بسیار لذت بردم از شعر کبری و عکس های برفی و ....
******باز منتظرت هستم دم در خیالم*******
خیلی زیبا وجالب بود دستت درد نکنه همچنین از عکسهای برفی ت
دست مریزاد..............