-
بووار واران ئه گر داخ ها له گیاند..... 20 بهمن 92
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 23:03
رودخانه ای که بعد چندین سال دوباره خروشان شد.... رحمت خداوند در سه شنبه شب ۲۰ اسفند رودخانه دهستان چله گیلانغرب ئاو لیخن بیوه گیژ گه رداوه.... خوول خووله ی رومه هه م داوه ی داوه...! ده رچینم نیه له ناو ئی لاوه....!!! بوار واران له ایل کورده مالان بری وه ناتند که مه ر به سانه ئرا یی بر بوار فه قه ت شه وانه یِ بر توه ن...
-
بندگی راستین" ...
جمعه 16 اسفندماه سال 1392 11:11
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد .رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت.مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی جوان ساده و خوش قلب را دیده بود او را یافت و به او گفت :پادشاه اهل معرفت است اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی خودش به سراغ تو خواهد آمد. جوان به امید رسیدن به...
-
فرمول ریاضی ....
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 11:25
چند فرمول مهم ریاضی برای پایه ششم و هفتم... برای دیدن ادامه مطلب را کلیک کنید -هرگاه چند نقطهی متمایز(جدا از هم)،بر روی یک خط راست باشند تعداد پاره خط ها از فرمول زیر به دست می آید. 2 ÷ (تعداد فاصله ها × تعداد نقطه ها ) = تعداد پاره خط ها توجه : تعداد فاصلهها همیشه یکی کمتر از تعداد نقطهها است. 2-هرگاه چند نقطهی...
-
بسیاری این راه را پیموده اند...شما هم بپیمایید... ضررنمی کنید
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 10:18
قانون ۱ بیائید ذهنمان را پر از فکر آرامش، شجاعت، سلامتی و امید کنیم زیرا زندگی ما همان چیزی است که ذهنمان می سازد. قانون ۲ بیائید حتی با دشمنان حتی الامکان درگیر نشویم ، زیرا این کار بیشتر از آن که آنها را آزرده خاطر کند، از ما نیرو می گیرد.بیائید حتی یک دقیقه را هم صرف فکر درباره کسانی که دوست نداریم نکنیم. قانون ۳...
-
سووز سرماگه د بیله و وه خت تر...!!!
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1392 00:03
بیداخ کوتایه شه و وه قینه وه... کووچگ رچگیاس وه زه مینه وه...!!!
-
یاد باد آن روزگاران.... یاد باد....
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 09:17
چشم بر هم نهادیم, گردش دوران گذشت..... بر یکی سخت ...وبر دیگری آسان گذشت... روزگاری خواهد آمد , با خودت نجوا کنی.... یاد باد.. آن روزگارانی که با یاران گذشت....
-
چند ضرب المثل کلهوری...
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 00:09
_ چَه نَه رَه سِنِی چِید چَه نَه دُیو هَه وسارِی بَه ورَه و : اگر اندازه یک رسن رفتی اندازه ی یک افسار برگرد. منظور : در کارها همیشه اعتدال داشته باش. _ کوورِی مِنای شَه لِی کِرد : کوری لنگی را مسخره کرد . منظور : همیشه عیب دیگران را نباید دید بلکه باید به عیب های خود نیز توجّه کرد . _ سِرکَه تِرشَه وه خُوَه ی سِتَه م...
-
باقالی پلو با ماهیچه
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 09:19
چند وقت پیش با همسر و فرزندم رفته بودیم رستوران. افراد زیادی اونجا نبودن، سه نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یک پیرزن و پیرمرد که حدوداً ۶۰-۷۰ ساله بودن. ما غذامون رو سفارش داده بودیم که مردی اومد تو رستوران. یه چند دقیقهای گذشته بود که اون مرد شروع کرد به صحبت کردن با موبایلش. با صدای بلند صحبت میکرد و بعد از...
-
انعکاس زندگی....
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1392 11:11
پسر و پدری در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد، به زمین افتاد و داد کشید : آآآییی !! صدایی از دوردست آمد : آآآییی !! پسر با کنجکاوی فریاد زد : کی هستی؟ پاسخ شنید : کی هستی؟ پسرک خشمگین شد و فریاد زد ترسو ! بازپاسخ شنید : ترسو : پسرک با تعجب از پدرش پرسید : چه خبر است؟ پدر لبخندی زد و گفت : پسرم، توجه...
-
بنور وه ی ری به نان پر له وفره...
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 09:04
کزهێ وهفرهلو ̈ ل وڵـــــــات گرت له وهر سهرکاوان پووشا جامهێ سفێــــد پهڕ تهخت و تراز کرد تهمام دهیشت و دهر بێ شمشه و ماڵه ئوساێ پڕ هونـــهر چنار و وهناو، کـــــاج و سێنهوبــــــــهر سفێد پووشهو بو ̈ کفن کرد لـــــــه وهر دهر ودهیشت یهێڕنگ، بێناونیشان بو ̈ چما قهێامهت و ئـــــــــــاخر...
-
سرد...سرد...برفی
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 10:24
بیداخ کووتایه شه و وه قینه وه.... کووچگ رچگیاس وه زه مینه وه...
-
قدرت کلمات...
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 10:43
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند . بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قور باغه دیگر گفتند که چاره ای نیست ، شما به زودی خواهید مرد . دو قورباغه ، این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون...
-
شک...!!!
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 13:16
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد: همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد...
-
داستان سارا...
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 13:43
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد: سارا بیا... دخترک خودش را جمع و جور کرد,و سرش را پایین انداخت, وخودش را تا جلوی میز معلم کشید... وبا صدای لرزان گفت: بله... خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش میزد... تو چشمای سیاه دخترک خیره شد و داد زد: چندبار بگم مشقاتو تمیز بنویس ودفتر رو سیاه و پاره نکن؟ ها!!؟ فردا مادرت...
-
کوچ نابهنگام....
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1392 09:46
جوان نازنین در خاک رفتی از این دنیای غم غمناک رفتی زدی آتش به جان دوست داران چو گل پاک آمدی و پاک رفتی کاش رفتنت یک خواب بود......پسرعموی مهربون.... رسم گلچین زمان گر چه همه یغما بود لیک این بار گلی چید که بی همتا بود
-
کوبی همان کبری...!!!
شنبه 28 دیماه سال 1392 11:03
دل است و باز، خیال تو را بهسر دارد که شب، دوباره ز پس کوچهها گذر دارد دل است و دیده، چو یک لحظهـمینهدبرهم تو را و حال تو را، باز در نظر دارد کهای تو؟... آه... کهای؟ ای پرنده لرزان که جانت از قفس تن، سر سفر دارد؟ اگرچه خاطرهها، سخت، گریهانگیزند ولی خیال «کبی» ـ گریه بیشتر دارد «کبی» که کفش بزرگش میان جو افتاد...
-
وه فره لیووله وو ری به نانه وو...
شنبه 28 دیماه سال 1392 08:59
-
با مقیاس خودت...!!!
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 08:30
مرد فقیرى بود که همسرش از شیر گاوشان کره درست می کرد و او آنرا به تنها بقالى روستا مى فروخت. آن زن روستایی کره ها را به صورت قالب های گرد یک کیلویى در می آورد و همسرش در ازای فروش آنها، مایحتاج خانه را از همان بقالی مى خرید. روزى مرد بقال به وزن کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد،...
-
مارمولک
دوشنبه 23 دیماه سال 1392 08:52
شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آن را نوسازی کند. توضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شرایط محیط ی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص درحین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود. دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد خیلی تعجب کرد! این میخ...
-
بدون شرح...
چهارشنبه 18 دیماه سال 1392 08:00
-
فقروثروت...!!!
جمعه 6 دیماه سال 1392 22:50
روزی یک مرد ثروتمند، با پسرش به سفری رفتند و در راه به دهی رسیدند... آنها یک روز یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند ... در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید : نظرت درباره مسافرتمان چه بود؟ پسر پاسخ داد : عالی بود پدر … پدر پرسید : آیا به زندگی فقیرانه آنها توجه کردی؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی...
-
وجود خدا...!!!
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 08:31
وقتی وجود خدا باورت بشه... ؛ خدا یه نقطه میزاره زیر باورت و... یاورت میشه...!!!
-
طمع دکتر...!!!
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 08:27
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت واردبیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید. بچه ماشین بهش زد و فرار کرد. پرستار: این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید. پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم. خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون...
-
فاصله مشکل تا راه حل...
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 08:20
روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند: « فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدراست؟» استاد اندکی تامل کرد و گفت: « فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!» آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به...
-
تا زنده ام سری بزن...!!!
شنبه 23 آذرماه سال 1392 12:34
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه میکرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه میکنی؟ دختر گفت: میخواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد...
-
بوار واران ک ده رمانم خوه دی خوه د... هه خوه د زانی چ ده ردی هاله ی سینه!!!
جمعه 22 آذرماه سال 1392 23:15
دواره پرزه پرز نه رمه واران به ش زه یو ده ی خوه شی داوان وه داوان له نو مه خش زنه ی نیوسی له بان.. هه ریره سه ونزه گه ی وه لنگه یل داران آهنگرنژاد وه هاره و سه رکلاوان وه خت سه یره به ش داره یله گان سه د کوومه خه یره ته م و ئه ور خوودا ها ئاسمانه و دواره پرزه پرزه پرزه ئیره آهنگرنژاد وه هاره و نم نم واران له ئیره له...
-
پیاده روی فراموش نشدنی!!!
دوشنبه 18 آذرماه سال 1392 09:03
شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسسه ای که پدربزرگم در فاصلۀ هجده مایلی دِربِن، در افریقای جنوبی، در وسط تأسیسات تولید قند و شکر، تأسیس کرده بود زندگی میکردیم. ما آنقدر دور از شهر بودیم که هیچ همسایهای نداشتیم و من و دو خواهرم همیشه منتظر فرصتی بودیم که برای دیدن دوستان یا رفتن به سینما به شهر برویم. یک روز...
-
رنگین کمان....جمعه 15 آذرماه نودو دو....!!!!
یکشنبه 17 آذرماه سال 1392 14:27
هه نای وا و واران سه مفونی ژه نن...جماته یل سرود صد ملت خوه نن..! ته م ده سی کیشا له چه وه گانم ...تا لاوه کردم له پ نا ئه و بانم!!! دی نه کیوه دیم نه چه م و نه خوه م...چمان دی دامی ده م وا کرد برده م!!! ته م و ته مه لیوول دنیا داپوشا...ژار پایزی درکه یل گوشا!!!
-
یک مشت شکلات........!!!!!!!!
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 08:52
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته بهم بدی، اینم پولش.» بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد لبخندی زد و گفت: «چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.» ولی...
-
خاطره ای جالب از روز معلم...!!!
یکشنبه 10 آذرماه سال 1392 12:14
در یکی از کتابها خواندم که در یکی از مدارس ،روز معلم وقتی معلم خواست هدیه ها را باز کند با صحنه عجیبی مواجه شدم داخل یکی از کادوها شامپویی بود که نصف آن مصرف شده بود ! شاید در نظر اول این یک تحقیر باشد ولی وقتی اصل داستان را بخوانیم متوجه می شویم که : این دانش آموز یکی از بهترین دانش آموزان با بدترین وضع مالی بوده است...