وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

وبلاگ شخصی عبدالحسین پروه

برگی از هزاران که باید می بود و...

یادمان باشد...!!!

۱- صبورانه در انتظار زمان بمان ؛ هر چیزی در زمان خودش رخ می دهد...باغبان حتی اگر باغش را غرق آب کند؛ درختان خارج از فصل خود میوه نمیدهند...!!!  

۲-همیشه از فاصله ها گله میکنیم؛ شاید یادمان رفته در مشق های کودکی برای فهمیدن کلمات کمی فاصله هم لازم بود...!!!  

اسم کودکی آمد؛ یادش بخیر؛ خاطرات کودکی؛ کیف کتاب؛ کیف که چه بگم گونی برنج که مادر روی آن نقش گل بافته بود؛ به قول شاعر خوب رضا موزونی: یه ی لای پر بیو له نان و قه ن... یه ی لایشی مداد بییوو و قه زن...  

کاش به زمانی باز گردم که تنها غم زندگیم شکستن نوک مدادم بود..........    

 

دلم هوای روستامونو کرده.... مدرسه دو کلاسه ساده وسط روستا... معلم خوش اخلاق اما همیشه چوب انار بدست... چوب هاشو از باغ پایین ده دختر صاحب باغ براش میاوورد  

یادش بخیر هر زنگ تفریح میرفتیم خونه... نان داغ سر ساج مادر... بوی نان از سر کوچه پیدا بود. پر برکت....  

آب راهه ای مدرسه را از خونه جدا کرده بود... بهار که بارون میومد سیل میشد به سختی ازش میگذشتیم... چقدر سخت بود ازش پریدن... و وچه شیرین آن روزها....  

یادم میاد بهار سال سوم ابتدایی من به سرعت از مدرسه به هوای نان داغ سر ساج مادر و دختر اول ابتدایی از روستامون به سرعت نان داغ بدست از خانه به طرف مدرسه سر همون آبراه سیلابی برخورد کردیم و چون من کمی چاق بودمو او لاغر محکم در آب وسیل ناشی از بارون دیشب افتاد.... تا رسیدند و بیرونش آوردند سرتا پا خیس بودو سیل نانش را از دستش ربوده بود تانیکیی کرده باشد ودر دجله انداخته... بگذریم خواهر بزرگش که از پنجره کلاس این تصادف دلخراش را دیده بود سریع گزارش به پدر برده و ساعتی از خوشحالی خوردن نان داغ نگذشته بود که معلم  چوب انار بدست آمدو جلو چشم دختر نان بر سیل رفته حالم را گرفت....  

از قضا چندین سال گذشت و  من به خواستگاری همان دختر رفتم.... امروز هفده سال است که با آن دختر تصادفی شیرینی و تلخی های زندگی را تجربه می کنم....

چند هفته ایست دوباره به یاد ایام دیرین در حال ساختن خونه ای کوچک در همان روستا  هستم تا شاید هفته ای یک روز از دست شلوغی این شهر به انجا پناه برم و یادآور روزهای خوش کودکی باشم

بخونیم وپند بگیریم....

داستان مداد

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .

- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی . در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی .
صفت اول :
می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند .
اسم این دست خداست .
او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد .
صفت دوم :
گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود .
پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .
صفت سوم :
مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم .
بدان که تصیح یک کار خطا ، کار بدی نیست . در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است.
صفت چهارم :
چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است .
پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است .
صفت پنجم :
همیشه اثری از خود به جا می گذارد .
بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی .  

از وبلاگ استاد خوبم آقای فرجی

یاد بگیریم که ...

یاد بگیریم که ...
1. با احمق بحث نکنیم و بگذاریم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.

2. با وقیح جدل نکنیم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روح ما را تباه می‌کند.

3. از حسود دوری کنیم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنیم باز از زندان تنگ حسادت بیرون نمی آید.   

۴. تنهایی را به بودن در جمعی که ما را از خودمان جدا می کند، ترجیح دهیم.

5. از «از دست دادن» نهراسیم که ثروت ما به اندازه شهامت ما در نداشتن است.

6. بیشتر را بر کمتر ترجیح ندهیم که قدرت ما در نخواستن و منفعت ما در سبکباری است.

7. کمتر سخن بگوییم که بزرگی ما در حرفهایی است که برای نهفتن داریم، نه برای گفتن.

8. از سرعت خود بکاهیم، که آنان که سریع تر می دوند، فرصت اندیشیدن به خود نمی دهند.

9. دیگران را ببینیم، تا در دام خویشتن محوری، اسیر نشویم.

10. از کودکان بیاموزیم، پیش از آن که بزرگ شوند و دیگر نتوان از آنان آموخت...

وقتی زندگی کردن رو فراموش کنیم...

وقتی زندگی کردن رو فراموش کنیم...
 
ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم،
سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم،
بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم،
سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم،
سپس می تونستم به کار برگردم اما برای بازنشستگی تلاش کردم،
اما اکنون که در حال مرگ هستم،
ناگهان فهمیده ام که فراموش کرده بودم زندگی کنم
لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما هم تکرار شود.
قدردان موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز خود لذت ببرید.

برای به دست آوردن پول، سلامتی خود را از دست می دهیم
سپس برای بازیابی مجدد سلامتی مان پول مان را از دست می دهیم

گونه ای زندگی می کنیم که گویا هرگز نخواهیم مرد
و گونه ای می میریم که گویا هرگز زندگی نکرده ایم ...
   

با تشکر از استاد خوبم آقای فرجی

گوتاه اما خواندنی....

یادمان باشد شاید شبی آن چنان آرام گرفتیم که دیدار صبح فردا ممکن نشود ، پس به امید فرداها محبت هایمان را ذخیره نکنیم .............!!!!!!!!!!!!!!!!!    

 

 (وحید گیا ن خوارزا خاصه گه م....)

 

برای خواندن بقیه مطالب    ادامه مطلب    را کلیک کنید

 

ادامه مطلب ...

چهار همسر پادشاه...!!!

روزگاری پادشاه ثروتمند بود که چهار همسر داشت. اوهمسر چهارم خود را بسیار دوست میداشت و او را با گرانبهاترین جامه ها می آراست با لذیذترین غذاها از او پذیرائی میکرد، این همسر ازهر چیزی بهترین را داشت. پادشاه همچنین همسر سوم خود را بسیار دوست میداشت و او را کنار خود قرار میداد اما همیشه از این بیم داشت که مبادا این همسر او را به خاطر دیگری ترک نماید. پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت او محرم اسرار شاه بود و همیشه با پادشاه مهربان و صبور و شکیبا بود، هر گاه پادشاه با مشکلی روبرو میشد به او متوسل میشد تا آنرا مرتفع نماید . همسر اول پادشاه شریک بسیار وفاداری بود و در حفظ و نگهداری تاج و تخت شاه بسیار مشارکت میکرد. اما پادشاه این همسر را دوست نمی داشت وبرعکس این همسر شاه را عمیقا دوست داشت ولی شاه به سختی به او توجه میکرد.

 روزی از این روزها شاه بیمار شد و دانست که فاصله زیادی با مرگ ندارد. سراغ همسر چهارم خود که خیلی مورد توجه او بود رفت گفت من تو را بسیار دوست داشتم بهترین جامه ها را بر تن تو پوشانده ام و بیشترین مراقبتها را از تو بعمل آورده ام
اکنون که من دارم میمیرم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد ؟
گفت:بهیچ وجه !! و بدون کلامی از آنجا دور شد این جواب همانند شمشیر تیزی بود که بر قلب پادشاه وارد شد.
پادشاه غمگین و ناراحت از همسر سوم خود پرسید من در تمام عمرم تو را دوست داشته ام هم اکنون رو به احتضارم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد و با من خواهی آمد ؟
گفت نه هرگز !! زندگی بسیار زیباست اگر تو بمیری من مجددا ازدواج خواهم کرد و از زندگی لذت میبرم !
پادشاه نا امید سراغ همسر دوم خود رفت و از او پرسید من همیشه درمشکلاتم از توکمک جسته ام و تو مرا یاری کردی من در حال مردنم آیا تو با من خواهی بود ؟
گفت نه متاءسفم من در این مورد نمیتوانم کمکی انجام دهم من در بهترین حالت فقط میتوانم تو را داخل قبرت بگذارم !
این پاسخ مانند صدای غرش رعد و برقی بود که پادشاه را دگرگون کرد !
در این هنگام صدایی او را بطرف خود خواند و گفت من با تو خواهم بود تو را همراهی خواهم کرد! هر کجا که تو قصد رفتن نمائی!
شاه نگاهی انداخت همسر اول خود را دید! او از سوء تغذیه لاغر و رنجور شده بود شاه با صدائی بسیار اندوهناک و شرمساری گفت: من در زمانی که فرصت داشتم باید بیشتر از تو مراقبت بعمل می‌آوردم من در حق تو قصور کردم ...

در حقیقت همه ما دارای چهار همسر یعنی همفکر در زندگی خود هستیم:
همسر چهارم: همان جسم ماست مهم نیست که چه میزان سعی و تلاش برای فربه شدن و آراستگی آن کردیم وقتی ما بمیریم او ما را ترک خواهد کرد.
همسر سوم: دارائیها موقعیت و سرمایه ماست زمانی که ما بمیریم آنها نصیب دیگران میشوند.
همسر دوم: خانواده و دوستانمان هستند مهم نیست که چقدر با ما بوده اند حداکثر جائی که میتوانند باما بمانند همراهی تا مزار ماست.
همسر اول: روح ماست که اغلب در هیاهوی دست یافتن به ثروت و قدرت و لذایذ فراموش میشود . در حالیکه روح ما تنها چیزی است که هر جا برویم ما را همراهی میکند.

پس از آن مراقبت کن او را تقویت کن و به او رسیدگی کن که این بزرگترین هدیه هستی برای توست ...

چند داستان پند آموز.....

  
 کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز
اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد.
کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد،
کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و زیاد زجر نکشد.
مردم با سطل روی سر الاغ هر بار خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش را می تکاند وزیر پایش میریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و بیرون آمد.
**نکته:*
*مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم:*
*اول: اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند.*
*دوم: اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.*

برای خواندن بقیه داستان ها ادامه مطلب را کلیک کنید

ادامه مطلب ...

۷ اصل بیل گیتس برای داشتن زندگی!!!

اصل اول:در زندگی، همه چیز عادلانه نیست، بهتر است با این حقیقت کنار بیایید

اصل دوم:دنیا برای عزت نفس شما اهمیتی قایل نیست. در این دنیا از شما انتظار می‌رود که قبل از آن‌که

نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید، کار مثبتی انجام دهید

اصل سوم:پس از فارغ‌التحصیل شدن از دبیرستان و استخدام، کسی به شما رقم فوق‌العاده زیادی پرداخت

نخواهد کرد. به همین ترتیب قبل از آن‌که بتوانید به مقام معاون ارشد، با خودرو مجهز و تلفن همراه برسید، باید

برای مقام و مزایایش زحمت بکشید

اصل چهارم:اگر فکر می‌کنید، آموزگارتان سختگیر است، سخت در اشتباه هستید. پس از استخدام شدن

متوجه خواهید شد که رئیس شما خیلی سختگیرتر از آموزگارتان است، چون امنیت شغلی آموزگارتان را ندارد

اصل پنجم:آشپزی در رستوران‌ها با غرور و شأن شما تضاد ندارد. پدربزرگ‌های ما برای این کار اصطلاح دیگری

داشتند، از نظر آنها این کار یک فرصت بود

اصل ششم:اگر در کارتان موفق نیستید، والدین خود را ملامت نکنید، از نالیدن دست بکشید و از اشتباهات

خود درس بگیرید

اصل هفتم:قبل از آن‌که شما متولد بشوید، والدین شما هم جوانان پرشوری بودند و به قدری که اکنون به نظر

شما می‌رسد، ملال‌آور نبودند.

 

نکته ای پندآموز....!!!

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید

پیری برای جمعی سخن میراند.
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید  

 

دیدگاه چند شاعر نسبت به خال لب یار...!!!

این اشعار برام جالب بود گذاشتم شماهم بخونید

حافظ

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

 

صائب تبریزی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

 

شهریار

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را

هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند

نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

 

محمد عیاد زاده

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را

نه جان و روح می بخشم ، نه املاک بخارا را

مگر بنگاه املاکم ؟ چه معنی دارد این کارا ؟

و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً

که با جراحی صورت عمل کردند خالها را

نه حافظ داد املاکی ، نه صائب دست و پا ها را

فقط می خواستند اینها ، بگیرند وقت ما ها را ؟

  

برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان

دالگه......!

  لی مال چول بی  ده نگه،ته نیا   مه نیده  دالگه  

  و   به رزی   هساره گان  گورا  مه نیده   دالگه  

  هنای   چه وم   که فیدنه   نمیور،پر له حه سرتد  

 ئیوشم  له  هه ر  چی  خوه زیوه   جیا   مه نیده  دالگه

  له ای غریبی شو ه،  فره   په شیو    دیون مه د

  وه ل   خه م   وپژارگان،ئرا   مه نیده  دالگه

 ئاگر  وگیانم  کردیه،دی   که م   له تنیایی بنال

  شاید و هوز آسمان و جا   مه نیده   دالگه

  خه م و خوصیل ، که ی  تیوه نیدن   پشت خیالد خه م بکه ی

  وینه ی  پراوو بی ستون   وه پا   مه نیده   دالگه

  خوزیو   چه وم   کوور    بودن و   نه ییونم پریشانی ت

  خوه ر  زه ردی   له درد و خم  ئاوا  مه نیده  دالگه

  گووله م   گووله م،خوصیلمان،چیه یدن  و پابوس دلد

  هه ر  جیوری   ده ریاس  دلد،دریا   مه نیده   دالگه  

شعر بسیار قشنگ ودلنشین (دالگه) ازشاعر خوش ذوق خانم سلیمان پور-(شیر دالگ حلالد)

کلاغ حقش را از روباه گرفت....!!!!

   

    داستان بالا را کمتر کسی فراموش می کند . کلاس دوم یادش بخیر....    

 

   حتی شاگردان دیروز که پیر شده اند!!    

   اما گویا تازگی کلاغ حقش را از روباه باز ستاند...!!!!  

   این شعر که به صورت پیامک دریافت کردم و شاعرش نامشخص.... گویای این امر است!!!!   

  روباهی  موبایل  تازه  سه نیودن!!  

 

   ارا  تماسی  ماطل  مه نیودن ....  

   زاغی  له  بان  دار  هات و صدا   

   وه ت  خوار  آنتن  نیه ید  جناب  روبا   

   بی  زامت  بره ی  وه   ای   براده   

   بان  هه م   آنتن  ده ی  هه م  خط  آزاده   

    روبا   زیو  موبایل  دا   ده س    غلا   

   غلا  برد   و  چی   بدون    سلا   

   وه ت:   کلاس  دو  ها   یادت   چوه   وه    پیم   کردی...؟   

   گوولم    دایدن    و   په نیرم     بردی...؟   

   حه قی    وه    حه قی    برا     حلاله....   

   موبایله گه د     به م     وه     جی    ئه و    ساله........!!!!!!!!!!

عبادت خدا.............!!!!!!!!!!!!

آن کس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد، البته بر خوان ابوالحسن به نان

ارزد.

آورده اند که در مجلس خرقانی سخن از کرامت می رفت و هر یک از حاضران چیزی می گفت. شیخ گفت:

برای دیدن بقیه ادامه مطلب را کلیک کنید

ادامه مطلب ...

بهاری در پاییز......

امسال اولین باران پاییزی  (په له) در هفته آخر ابان ماه و هوای مساعد بعد آن باعث شد بهار دلنشین و لذیذی را در فصل پاییز ببینیم....

شاعر خیلی قشنگ میگه:.......

یاران ئه لسن تاوایه مایه...

وه هار وه یه ی هو چادر ئه لدایه....

ده س یه ک بگریم له ریو شوق میل.....

بچیم وه گولگیشت له رکاو له یل...!!!

عکس هایی که در ادامه می آید از همین ایام و منطقه چله گیلانغرب گرفته شده...


برای دیدن عکس ادامه مطلب رو کلیک کنید

ادامه مطلب ...

مادر

دلم مادر برایت سخت سوزان

وجودم در قفایت سخت سوزان

غم بی مادری را با که گویم

ز درد بی نهایت سخت سوزان

نمی گنجد دمی در باور من

که دورم از هوایت سخت سوزان

ز یادم بردی وپرواز کردی

دلم شد از جفایت سخت سوزان

دلم می گرید از هر گل  که بینم

بیاد خندهایت سخت سوزان

شعر زیبای مادراز شاعرگرانمایه خانوم سلیمان پور. باکسب اجازه از ایشان...

مادر خوبم خدا حفظ تان کند

چندتا عکس از طبیعت چله گیلانغرب که دیدنیست....

برای دیدن بقیه عکس ها ادامه مطلب را کلیک کنید

ادامه مطلب ...

بیندیشیم..........

ای موسی من شش چیز را در شش جا قرار دادم و بندگانم درجای دیگر آن رامی طلبند :1-آسایش رادربهشت قراردادم ، دردنیا می طلبند.


برای دیدن بقیه ادامه مطلب را کلیک کنید


ادامه مطلب ...

بدون شرح........

عذر خواهی

معذرت خواهی همیشه به این معنا نیست که تو اشتباه کردی و حق با یکی دیگه است.

معذرت خواهی یعنی اون رابطه بیشتر از غرورت برات ارزش داره.

انسان=اخلاق

روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره ی انسان پرسیدند …

او جواب داد :
اگر انسانی دارای (اخلاق) باشند پس مساوی است با عدد یک =  1

برای دیدن بقیه ادامه مطلب را کلیک کنید

ادامه مطلب ...

با سیر ولیمو ترش رسوبات رگها برطرف و لزوم جراحی قلب منتفی میشود.

اگر رگهای قلب ویا مغز بعلت رسوبات(چربی ویا املاح) تنگ شده باشند ، با 


نوشیدن روزانه یک لیوان کوچک از محلولی که با تغریبا 30پرسیرپوست کنده و5 


لیمو ترش زرد(بیو یا ارگالیستیک) با پوست تهیه می شود، رسوبات رگها حل


وتنگی آنها برطرف می شود.



رای دیدن بقیه ادامه مطلب را کلیک کنید


ادامه مطلب ...

چند تا عکس از گردنه قلاجه گرفته ام پاییز پارسال


برای دیدن بقیه عکس ها ادامه مطلب را کلیک کنید

ادامه مطلب ...

آیا میدانستید......!!!!؟؟؟


 1.آیامی دانستیدکه نوزادانسان بیش از300استخوان دارد که بارشد،بعضی ازآن هابه یک دیگر جوش می خورند؟

2.آیامی دانستیدکه تقریبایک سوم وزن یک زن ویک دوم وزن یک مردراماهیچه تشکیل می دهد؟

3.آیامی دانستیدکه لایه بیرونی پوست انسان هردوهفته یک باربا ستوت های جدید تعویض می شوند؟

4.آیا می دانید که خوردن یک سیب اول صبح ، بیشتر از قهوه باعث دور شدن خواب آلودگی می شود؟  

5.آیا می دانستید که خوردن کاهو مانع ریزش مو وسفیدشدن موها می شود؟                                                                                                                                                                                                                                                

شعری دیگر از شاعری کلهر زبان دیگر......

شعری از امین شیرزادی

 

به و تا نقره کوو خه وه یلم بکه ید

هساره ئاژن شه وه یلم بکه ید


دوار کیوه نه ی شه و دارزنی

ملوانکێ له مانگ دارشنی


یه ده نگ سمکوو سوار نیوره

یه مانگ نوه ئێ تازه سیوره


چوود له رزه خه ێده گیان گرمه هر

ئاگر ده ێ له گیان بلازه ێ ئاگر


چه ود هساره ێ شه وه یل منه

خێاڵد نیور چه وه یل منه


ده نگد خێاڵ خێڵ وه هاره

چه ود ئابادی ئێڵ وه هاره

با کسب اجازه از سایت بلوط